تکپارتی انتقام

𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 · 1402/09/21 20:06 · خواندن 1 دقیقه

سلام من نویسنده جدیدم اسمم هم هستی هست امیدوارم خوشتون بیاد ❤️

مرینت: 

از وقتی که عشق مو کشتن دیگه هیچ چیزی ندارم مامان و بابام که تو تصادف کردند و حالا عشقم جلو چشمم کشتن تنها حسی که برام مونده بود حس انتقام بود تا حالا چند بار سعی کردم اونا رو بکشم ولی نتونستم اما حالا دیگه وقت انتقام بود.

وسایلمو جمع کردم و آماده شدم حتی حاضرم به خاطر انتقام بمیرم سوار اتوبوس شدم وقتی رسیدم به یه خونه ی شیک رسیدم بدون توجه به شکل خونه جلو رفتم شبیه خونه ی آدرین بود حیف دیگه اون اینجا نیست رفتم زنگشو زدم یه پسر که شبیه آدرین بود اومد گفت میدونستم برای انتقام میای منم گفتم چون تو قاتل عشق منی فلیکس گفت چون من تورو دوست دارم 

مرینت:اما من هیچ وقت تو رو دوست نداشتم بعد تفنگو به سمتش گرفتم 

فلیکس واسه ی همین آدرین و کشتم تا تو مجبور بشی با من باشی.

مرینت خفه شو و تفنگو توی سر فلیکس خالی کرد و دوباره یاد مرگ آدرین افتاد و اشک امونشو برید و واسه ی خلاصی از دست این زندگی یه گلوله هم تو سرش خالی کرد تا بتونه پیش پدر و مادرش و عشقش برگرده.

تامام.

لایک و کامنت فراموش نشه