(P2) Gambling game
سلام به همگی پارت دوم Gambling game امیدوارم خوشتون بیاد بریم ادامه نطلب
روی صندلی دانشگاه با عصبانیت نشست و گفت:تاکارا تو گفتی اگر داخل دانشگاه ثبت نام کنم می تونم بیشتر ببینمش پس کو جز چرندیات استادا چیزی به زندگیم اضافه نشد.
_آروم باش کاتسرو تو که می دونی من فقط تا یک روز آینده رو می تونم ببینم فقط بهت پیشنهاد کردم بیای دانشگاه اما امروز می بینیش.
_آره جون خودت سه روز میشه اومدم دانشگاه.
سیگار رو از توی جیبش در اورد که تاکارا گفت:اگر سیگار بکشی اون ازت دوری می کنه.
آروم نگاهش کرد و سیگار رو توی جیبش برگردوند و گفت:خیلی خب میرم داخل کلاس قمار راه بندازم اما یادت باشه من اینطوری از سیگار دور نمیشم.
دنبال کاتسرو راه افتاد و گفت:اگر پوکر بازی کنی سود خوبی می کنی.
_خیلی خب باشه مهم نیست من امروز می بینمش!
آی داخل حیاط دانشگاه قدم میزد کاملا خلوت بود دوست صمیمی خودش ها نا رو دید به سمت اون رفت ناراحت نشسته بود.اون همیشه پر حرف بود اما الان خیلی ساکت بود پس بهش گفت:چی شده پکری؟
_هیچی فقط همه پولم رو باختم.
_چی گفته بودم طرف اون پسره شیاد نری.
_می خواستم پول خوبی رو برنده بشم اما اون انگار همه چیز رو از قبل می دونه هیچ جوره نمی تونم پولم رو پس بگیرم.
_مگه الکیه دنبالم بیا.
و سریع به طرف کلاس کاتسرو راه افتاد.
_آی صبر کن.
رفت داخل کلاس و وسط بازی دستش رو روی میز گذاشت کاتسرو در ثانیه بدون اینکه نگاه کنه کیه گفت:داری چکار می کنی؟
و به اون نگاه کرد همونطور که تاکارا گفته بود اون رو دید ساکت مونده بود و به اون نگاه می کرد که ای گفت:سریع پول هانا رو پس بده.
کاتسرو فقط به اون نگاه می کرد با حواس پرتی و دستپاچگی گفت:باشه.
_چی؟!
کاتسرو به خودش اومد و گفت:یعنی...منظورم اینه که اشکالی نداره می تونه پولش رو ببره چقدر بود؟
تاکارا فقط نگاه می کرد و می خندید و آروم شد و گفت:ابله تو خیلی ضایع رفتار می کنی.
آی و هانا و بقیه تعجب کرده بودن،آی گفت:آفرین دفعه آخرت باشه ۱۰ هزارتا باخته بود.
کاتسرو بسته اسکناس هاش رو برداشت و با خودش می گفت:خاک تو سرم این چه گندی بود زدم و ۱۰ هزارتا روی میز گذاشت.
_دیگه حق نداری پول هانا رو بگیری در حالی که داخل دلش می گفت:چقدر پول در اورده یعنی یه دست بازی کنم؟
هانا با خوشحالی پول ها رو برداشت که دید آی پشت میز نشسته با تعجب به اون نگاه کرد که آی گفت:منم می خوام یه دست بازی کنم.
_چی میگی آی بیا بریم تو حتی پوکر بلد نیستی.
_منم نیست تو بهم بگو چکار کنم.
کاتسرو همون لحظه و با خوشحالی کفت:باشه فقط من و تو بازی می کنیم.
دشت ها بین اونا پخش شد تاکارا به کاتسرو نگاه کرد و گفت:این کار رو نکن!
کاتسرو بدون گوش دادن به تاکارا ادامه داد و گفت:من سه هزار دلار می زارم.
_هانا اسم دست من چیه؟
هانا آروم در گوش اون گفت:تو یه دو پر داری بهتره که ادا...
آی بدون گوش دادن به ادامه حرف هانا گفت:من یه دو پر دارم.
همه زدن زیر خنده و و تاکارا همش می گفت:این کار رو نکن.
همون لحظه صدای کاتسرو همه رو ساکت کرد که گفت:لعنتی من یه بش داشتم تو بردی.
آی با خوشحالی بلند شد و خوشحالی می کرد و همه با تعجب به کاتسرو نگاه می کردن اون واقعا خیلی ضایع رفتار می کرد تاکارا توی سر خودش زد و گفت:احمق تو بهترین دست ممکن رو داشتی!بش کجا بود!
کاتسرو به آی نگاه می کرد که چقدر خوشحال بود و با لبخند روی صورتش گفت:مهم نیست به جاش اون الان خوشحاله.
همون لحظه در باز شد و چند نفر اومدن داخل همه با اونا نگاه می کردن تا اینکه یکی از اونا گفت:میز رو خالی کنید ارباب هیدیوشی دزموند می خواد بازی کنه.
_دوباره اومدی که ببازی؟برای من که بد نیست بیا!
تاکارا بدون توجه به کلکل کاتسرو با هیدیوشی گفت:الان وقت نداریم بهتره بریم تا چند دقیقه دیگه مدیر از اینکه اینجا قمار میشه باخبر میشه و میاد سریع باش.
کاتسرو با شنیدن این حرف سریع بلند شد و گفت: ببخشید من باید برم.
به سمت در رفت که دو نفر جلوش رو گرفتن و هیدیوشی گفت:تا بازی نکنی نمی تونی از اینجا بری اینکه پولم رو باختم مهم نیست مهم اینه که آخرش ببرم پس تو باید بازی کنی.
کاتسرو نمی دونست چکار کنه هیدیوشی خیلی پولدار بود و برای همین آدم های زیادی داخل دانشگاه دورش بودن پس مجبور شد که برگرده تا بازی کنه که مدیر همون لحظه در کلاس رو باز کرد و گفت:اینجا چخبره دانشگاه رو با کازینو اشتباه گرفتین همتون به ترتیب بیاین و اسمتون رو بگین.
هیدیوشی از جاش بلند شد و به سمت در رفت و مدیر گفت:شما می تونین برین آقای دزموند.
هیدیوشی آروم در گوش اون گفت:اون دختره آی فریتز رو هم با اون دوستش بزار بره.
_بله آقای دزموند بفرمائید.و به آی اشاره می کنه و میگه آی فریتز تو و دوستت می تونی بری.
آی با تعجب میره بیرون و هانا هم پشت سرش میره اون با تعجب داشت فکر می کرد که هانا گفت:هنوز نفهمیدی خنگه خیلی معلومه که کاتسرو دوست داره و به احتمال زیاد هیدیوشی دزموند هم همینطور.
ها نا با خنده میگه:نه بابا اونا جز مول به چیز دیگه اهمیت نمیدن.
_باشه قبول نکن.
کاتسرو وارد اتاق مدیر میشه و میگه:کاری داشتین؟
_همه بچه ها میگن که با ورود تو قمار کردن رایج شده درسته؟
_آره درسته.
_پس من باید اخراجت کنم اینجا جای آشغالی مثل تو نیست.
تاکارا به اون نگاه کرد و بعد چند ثانیه گفت:تو چندتا راه داری که بهترین اونا دادن رشوه هست.
کاتسرو با شنیدن این حرف لبخند می زنه و میگه:چقدر می خوای تا منم مثل هیدیوشی پوشش بدی؟
مدیر با صدای بلندی می خنده و میگه:یعنی می خوای بگی به اندازه دزموند پول داری؟
کاتسرو جلو میره و روی صندلی می شینه و میگه:نه اونقدر زیاد اما مطمئن باش داخل قمار پول زیادی هست!
مدیر لبخند از رو صورتش پاک میشه و میگه:باشه اگر بتونی بهم پول بدی مثل دزموند آزاد می زارمت.
از طرفی هیدیوشی به ویلای خودش برگشته بود به سمت نشیمن رفت خدمتکار ها رو داخل خونه نمی دید وارد اتاق نشیمن شد که پدرش رو اونجا دید و همه محافظا و خدمتکارانش اونجا بودن پدرش همیشه فقط برای چیز های بد به اونجا می رفت برای همین ترسیده بود.ادای احترام کرد و گفت:سلام پدر چی باعث شده که اینجا بیاین؟
_شنیدم که داخل مدرسه قمار می کنی درسته؟
_بله شما گفته بودین که اگر می خوام قمار کنم اشکالی نداره.
_تو می تونی داخل هر کازینویی قمار کنی یا هر جای دیگه اما با اون پسره قمار نکن به اون نزدیک نشو.
_بله پدر ولی میشه دلیلش رو بدونم؟
_فقط کاری که بهت میگم رو انجام بده.
_بله پدر هرچی شا بگین.
پدر هیدیوشی،یامی دزموند از جاش بلند شد و به سمت یکی از خدمتکار ها رفت و چونه اون رو گرفت و صورتش رو بالا برد و گفت:خوشگلی با خودم می برمت.
اون خدمتکار ترسیده بود با ناراحتی و ترس زانو زد و گفت:ازتون خواهش می کنم من شوهر دارم لطفا من رو ول کنید.
دزموند با عصبانیت به اون سیلی زد و گفت:تو اخراجی دیگه هیچوقت نمی خوام اینجا ببینمت سریع برو بیرون.
اون خدمتکار با چشم های پر از اشک از خونه سریع بیرون رفت دزموند با عصبانیت کتش رو درست کرد و با قیافه ای آروم از اونجا بیرون رفت و همه جلوش تعظیم کردن و محافظان اون دنبالش رفتن هیدیوشی با رفتن پدرش راحت شد و روی تخت نشست و گفت:همه برگردین سر کارتون.
همه رفتن هیدیوشی صورت غمگینی داشت و خدمتکارش واتسون که از بچگی کنار اون بوده و بهش خدمت می کرده بهش گفت:خودتون رو ناراحت نکنید ارباب من درکتون می کنم.
هیدیوشی آروم چشماش رو مالید و گفت:چند نفر رو بفرست تا از اون خدمتکار و خانوادش معضرت خواهی کنن بهشون یه ماشین و یه خونه با یه مقدار پول بدین.
_چشم ارباب.
امیدوارم از این پارت لذت برده باشین لطفا لایک کنید و کامنت بزارید.