🖤بیلی آیلیش💚

𝙈𝙚𝙝𝙧𝙨𝙖 𝙈𝙚𝙝𝙧𝙨𝙖 𝙈𝙚𝙝𝙧𝙨𝙖 · 1402/09/17 17:00 · خواندن 6 دقیقه

بیلی لاورا به ادامه مراجعه کنید

 خیلی زحمت کشیدم

 

 

 

از آن‌جا که دهه‌هاست کندن لباس‌ها توسط ستاره‌های زن صنعت موسیقی مد شده و جریان دارد، زن‌ها در این عرصه مجبورند هر روز بیشتر و عمیق‌تر بدن‌هایشان را در معرض دید قرار دهند.

خبرگزاری مهر-گروه هنر-محمدمهدی کائینی: در ویدئوی بیلی آیلیش که سال ۲۰۱۹ برای ترانۀ «دفن کردن یک دوست» ساخت، آیلیشِ ۱۷ ساله کاری کرد مرز میان کابوس دیدن با زندگی در یک تیمارستان محو شود. تا پایان آن ویدئو، آیلیش ۶ بار می‌گوید «می‌خواهم کار خودم را تمام کنم».اما به‌هر دلیلی، چیزی که نظر مخاطبان، رسانه‌ها یا تصمیم‌گیران صنعت موسیقی را جلب کرد، این جمله‌های بیلی نبود. این‌ها، تا قبل از انتشار عکس متفاوت آیلیش روی جلد مجله وُگ در روز دوم می ۲۰۲۱ بیشتر دوست داشتند در مورد جذابیت لباس‌های گل‌وگشاد آیلیش صحبت کنند تا اشاره‌های مکرر او به خودکشی.

این داستان اولین‌بار نیست که اتفاق می‌افتد. مثلاً اِمی واینهاوس هم قبل از این‌که در سن ۲۷ سالگی از مسمومیت ناشی از مصرف الکل بمیرد، در ترانه‌هایش می‌گفت دوست دارد به مراکز توانبخشی برود و خودش را دوباره پیدا کند. یا مثلاً کورت کوبین قبل از این‌که در ۲۷ سالگی خودکشی کند یک آهنگ جدید خواند به اسم «از خودم متنفرم و دوست دارم بمیرم».

مخاطبان عاشق شنیدن داستان‌های ترومای افراد مشهور هستند. روی هوا این داستان‌ها را می‌قاپند. شاید به‌خاطر این‌که چنین روایت‌های به دلیل هم‌پوشانی با تجربه‌های شخصی مخاطبان و اعتبار بخشیدن به این تجربیات، حس آرامش به ارمغان می‌آورند و به مخاطب می‌گویند که تنها نیست و حتی گاهی خیلی خوش‌شانس است که بدتر از این‌ها به‌سرش نیامده. از سوی دیگر، این روایت‌ها نوعی احساس لذت به‌مخاطب هدیه می‌دهند؛ لذت از امنیت و آرامشی که در اتاق نشیمن خانه‌هایشان منتظرشان است؛ چیزی‌که مشهورها از آن محرومند. در هر صورت، روی یک چیز اجماع وجود دارد: هنرمندان فقط تا زمانی می‌توانند دردهایشان را در آثارشان توصیف کنند که مخاطبان فکر کنند بیان این دردها فقط جنبۀ هنری دارد و لازم نیست نگرانش باشند! به‌محض این‌که مخاطب بفهمد این دردها واقعی‌ست و شرح حال خود هنرمند است، ماجرا متفاوت می‌شود.

اگرچه بیانِ گه‌گدارِ احساسات و تجربیات شخصی توسط هنرمندان می‌تواند باعث افزایش محبوبیتشان شود، اما از طرف دیگر ممکن است سایر جنبه‌های زندگی شخصی و هنری آن هنرمند را تحت‌الشعاع قرار دهد و منجر به غرق شدن او در شکل دیگری از سوءاستفاده‌ها و سودجویی‌ها شود.

وقتی لباس‌ها کنده شد، بعدش چه می‌شود؟

به‌عنوان کسی که نزدیک به دو دهه است در مورد فوق ستاره‌های زن مطالعه می‌کند، بارها نوشته‌ام و گفته‌ام که صنعت موسیقی چطور از زمان تأسیس ام‌تی‌وی در دهه ۱۹۸۰ ستاره‌های پاپ زن را بیشتر به‌خاطر جاذبه‌های جنسی‌شان به فرزندخواندگی قبول کرده تا استعدادشان در موسیقی. برای این صنعت، زن‌ها بیشتر یک‌سری مجلس‌گرم‌کن سکسی هستند تا هنرمند و موسیقی‌دان.

زن‌ها برای پذیرفته شدن در این صنعت بیشتر باید بدن‌های جذاب و سکسی داشته باشند تا صدای زیبا و استعداد موسیقایی. در یکی از کتاب‌هایم به اسم «جنسیت، برندینگ و صنعت موسیقی مدرن: ساختار اجتماعی ستاره‌های موسیقی زن محبوب» گفته‌ام که این مدل از مدیریت و سطح‌بندی هنرمندان زن، تأثیری منفی روی قوۀ خلاقیت، سلامت روانی و طول دورۀ فعالیت هنری آن‌ها داشته است.

از آن‌جا که دهه‌هاست کندن لباس‌ها توسط ستاره‌های زن صنعت موسیقی مد شده و جریان دارد، زن‌ها در این عرصه مجبورند هرروز بیشتر و عمیق‌تر بدن‌هایشان را در معرض دید قرار دهند. با این حال، آنقدر این ماجرا کش پیدا کرده و ادامه داشته که برهنگی دیگر حتی نظر مخاطب را هم جلب نمی‌کند، چه برسد که محبوبیت ایجاد کند. بنابراین، در این بحرانِ برقراری ارتباط با مخاطب، ستاره‌ها جریان و نظم پیشین را معکوس کردند و تصمیم گرفتند لباس‌هایشان را در نیاورند. به‌جای این کار، ستاره‌ها اسرارشان را در معرض دید قرار می‌دهند، نه بدن‌هایشان را. ستاره‌ها، درون خویش را برای طفدارانشان فاش کردند؛ به‌طور خاص، آشفتگی و پریشانی درونشان را. آن‌ها امیدوارند با این کار بتوانند روابط عمیق‌تری با هوادارانشان ایجاد کنند.

این روند جدید، قراردادهای اجتماعی و عرف‌های پیشینی که مفهوم «ستاره بودن» را تعریف می‌کردند، تغییر داد. دهه‌ها بود که فعالان حوزه روابط عمومی می‌کوشیدند ستاره‌های زن را به‌عنوان انسان‌های بی‌نقص جلوه دهند؛ یک توهم که هیچ‌کس در دنیای واقعی نمی‌تواند به آن دست پیدا کند. تا قبل از این‌که ستاره‌هایی مثل ماریا کری و ویتنی هوستون در انظار عمومی خرد و خاکشیر شوند، تقلاهایشان در زندگی شخصی‌شان تا حدود زیادی پنهان می‌شد تا به برندشان آسیبی نرسد.

در ادامه، شبکه‌های اجتماعی نیز تغییر روندهای پیشین را سریع‌تر و شدیدتر کردند. مخاطبان دیگر دنبال حقه‌ها و تبلیغ‌های روابط عمومی‌طور نبودند، بلکه دوست داشتند اعتبار و صحت اطلاعاتی که دست‌به‌دست می‌شود را بسنجند. و این دقیقاً همان چیزی است که طی چند سال اخیر دارد اتفاق می‌افتد. ستاره‌های پاپ تبدیل شده‌اند به تمثال مجسم نگرانی‌های فرهنگی کنونی پیرامون زن‌ستیزی، نژادپرستی، خشونت جنسی و سلامت روانی.

«می‌تو» راه را برای برهنگی عاطفی هموار کرد

بیان آشکار تجربۀ خشونت جنسی، تروما و اعتیاد توسط هنرمندان، بیانگر تغییری اساسی در طرز نگرش مخاطب نسبت‌به آن‌هاست. اکنون این هنرمندان بیشتر به چشم انسان دیده می‌شوند تا کالا. با این حال، امروزه بسیاری از هنرمندان بیشتر نقاط ضعف و آسیب‌پذیری‌های خود را جوهرۀ برندشان کرده‌اند تا موسیقی و اجرا و بدن‌هایشان را.

تا پیش از عمومی شدن جریان می‌تو در سال ۲۰۱۷، ستاره‌های پاپ سال‌های متمادی بود که داستان‌های شخصی خودشان را در معرض دید عموم قرار می‌دادند. حال گاهی با استقبال مواجه می‌شد و گاهی نه. سال ۲۰۱۳ مدونا فاش کرد که اندکی پس از تغییر محل زندگی‌اش به نیویورک، چاقو زیر گردنش گذاشته‌اند و به او تجاوز کرده‌اند. سال ۲۰۱۴ کِشا ادعا کرد که تهیه‌کننده مشهوری به اسم دکتر لوک سال‌های متمادی از او سوءاستفاده‌های «جنسی، فیزیکی و عاطفی» کرده است. سال ۲۰۱۶ نیز لیدی گاگا افشا کرد یک ترومای جنسی را تجربه کرده که به بیماری روانی بلندمدتی انجامیده است.

در پاییز ۲۰۱۷ زمانی‌که ماجرای می‌تو بر سر زبان‌ها افتاد و قدرت گرفت، این هنرمندان محبوب توانستند در عرصۀ تجربیات فردی دوباره خودشان را مطرح کنند و تبدیل شدند به ژنرال‌هایی که قصد دارند سیستم‌های سوءاستفاده‌چی و افراد سوءاستفاده‌گر را به سزای اعمالشان برسانند.

مخاطبان و رسانه‌های عمومی بیش از پیش نسبت‌به دست‌وپنجه نرم کردن زنان با مشکلاتی نظیر بیماری‌های روانی، اعتیاد و تروما حساس شدند و کم‌کم فهمیدند که فروپاشی جسمی و روانی برخی از ستاره‌هایی که داستانشان را قبلاً شنیده بودند، در واقع عکس‌العمل طبیعی یک «انسان» به اشکال مختلف سوءاستفاده‌های جنسیت‌محور بوده است. آن‌ها به‌جایی این‌که بازیکنان را مقصر بشمارند، خودِ بازی را متهمِ ایجاد این وضعیت شناختند و می‌خواستند بیشتر در مورد بازی و سیستمی که آن را طراحی کرده بدانند. هم‌زمان، تمام رسانه‌های مهم نیز تشنۀ محتوای دسته‌اول از این جنس بودند.انگار که سد شکسته باشد، سیلی از محتوا به‌راه افتاد، اما به‌سبک آمریکایی. یعنی یک داستان خوب به‌اندازه‌ای کش پیدا کرد که تبدیل به چیزی عجیب و به‌دردنخور شد.