رمان عشق بی پایان پارت 8
خب بچه ها اومدم با پارت8
از کسانی که حمایت میکنند خیلی ممنون و نفرین بر کسانی که حمایت نمیکنند میخونن و میرن 😔🤡🤡
منم همینجوری مونده بودم آخه چرا منو بوسید نکنه حسی بهم داره باید ازش بپرسم نه نه ممکنه خجالت بکشه یا ناراحت بشه از این فکرا اومدم بیرون و از اتاق خارج شدم دیدم که خواهر مرینت با عصبانیت از اتاقش بیرون اومد مو هاشم خیس بود رفتم نشستم
آدرین: سلام صبحتون بخیر
مرینت اصلا نگام نمی کردولی چرا،شاید خجالت میکشه
سابین و تام: سلام صبح توهم بخیر
آدرین: خانوم زویی چرا خیس شدید
دیدم مرینت زیر لب خنده ی ریزی کرد
زویی: هیچی مرینت مثل همیشه منو بیدار کرد اونم به سبک خودش
آدرین: سبکش چجوریه
تام: ریختن آب رو سر بقیه
خنده ی ریزی کردم و گفتم:
آدرین: خوب شد که منو بیدار نکرده
مرینت هیچی نمیگفت و سکوت کرده بود و انگار داشت به چیزی فکر میکرد
از زبان مرینت
سکوت کرده بودم وحرف نمیزدم، آخه چرا بوسیدمش اگه فهمیده باشه چی نه اون نفهمیده چون خواب بود و هیچی حس نکرده توی این فکرا بودم که با صدای مامان به خودم اومدم
سابین: مرینت چیزی شده
مرینت: چی، نه چیزی نشده
سابین: آخه حرفی نمیزنی
یادم اومد که ماشینم جلوی شرکت مونده پس گفتم
مرینت: آخه ماشینم جلوی شرکت موند الان باید پیاده برم و اون وقت باید زویی هم پیاده بره
آدرین: من اینجا شلغمم هم تو و هم خانوم زویی رو میرسونم
زویی: میشه منو خانوم زویی صدا نزنید اصلا خوشم نمیاد
آدرین: هوم باشه
بعد بلند شدم رفتم لباسام رو پوشیدم زویی هم لباساشو پوشید و رفتیم سوار ماشین آدرین شدیم و آدرین هم زویی رو به دانشگاه رسوند بعد از اینکه زویی رو رسوند توی ماشین سکوتی بود از این سکوت خوشم نمی یومد برای همین گفتم
مرینت: آدرین، به نینو زنگ بزن و بگو که به آلیا بگه تو اونجا بودی چون آلیا از نینو میپرسه
آدرین: اره بزار زنگ بزنم
به نینو زنگ زد و گفت که به آلیا چیزی نگه بعدش به شرکت رسیدیم بعد وارد شرکت شدیم من رفتم داخل اتاق کار خودم و شروع کردم به کار کردن
از زبان زویی
بعد از اینکه آقای اگراست منو رسوند به دانشگاه رفتم پیش جولیکا دیدم که داره با جک حرف میزنه(جک همون پسری بود که توی کافه با لوکا حرف میزد واینکه جولیکا و جک هم دیگر رو دوست دارن)
زویی: جولیکاااا
جولیکا: سلام زویی چطوری
جک: جولیکامن دیگه میرم
جولیکا: باشه برو
جولیکا: باورت نمیشه جک منو به کافه دعوت کرد
زویی: خوش به حالت😒😒
جولیکا: بیا بریم سر کلاس بشینیم الان استاد میاد
زویی: باشه
رفتیم نشستیم لو کا هم پشت سرمون نشسته بود که روبه من کرد و گفت
لوکا: زویی
زویی: بله آقای...
که حرفمو قطع کرد و گفت
لوکا: لازم نیست آقای لوکا صدام بزنی
زویی: باشه لو.. کا
لوکا: ببین این شمارمه وقتی حاضر شدی زنگ بزن بهم تا خودم بیام دنبالت تا بریم کافه
زویی: باشه
بعد استاد اومد و شروع کرد به درس دادن....
_______________________________________
2676 کاراکتر
خب این پارت هم تموم شد چون برای پارت 6و7شرط نزاشتم این پارت شرط داره
(برای پارت بعد 25کامنت و 20لایک)
راستی شرط هم کم بود
بایییی👋👋