~{Text}~

Elin Elin Elin · 1402/09/12 21:47 · خواندن 1 دقیقه

های

برید ادامه

مانده ام خیره به راه
نه مرا پای گریز،
نه مرا تاب نگاه"🤍🍃؛


بزرگــ شدن آرزویـے بود کـہ بـہ اِمتحانـ کردنش نمی اَرزید..!!💔


‏او رفت تا بدانم‌ 
شروع شب هیچ ربطی به تاریکی ندارد !


انقدر که چشمات قشنگه خوش به حال اسمونی که تو به شباش خیره میشی🤍؛"


ز من لبخند میبینی ولی جانم پریشان است


نزدیک رقیبانیُ میبوسمت از دور؛


نمیدانم چرا
میان این همه آدم
پیله کرده ام به تو
انگار فقط با تو پروانه میشوم…


چنین نماند چنین نیز نخاهد ماند🤍"


- دلِ آزرده‌‌ی ما را به نسیمی بنَواز : )💙'


ما چاره ی عالمیم و بیچاره ی تو🌱


از رنجی خسته‌ام کھ‌ از آن من نیست!


شاملو میگہ:
بر خاکۍ نشسته‌ام، 
کھ‌ از من نیست!
از درد؎ گریسته‌ام،
کھ‌ از آن من نیست!


گفتا که می بوسم تو را؛
گفتم تمنا می،کنم
گفتا اگر بیند کسی؛
گفتم که حاشا می،کنم


تِکه مآه؛ 
بهـ من گوش کُن؛
اَز دلتنگیآم مینویسَم. 
استوار تر از آنم کهـ میدانی.


- پرسید او کیست؟!
گفتم هر آنچه ك دارم :)!

 

 

 

چطور بود؟🙂

شب خوش بیب جونیا 🌙🌃