زندگی من 💖 پارت اول
پارت اول
ادامه ی مطلب🙂💕
از زبان مرینت:
صبح زود بلند شدم😴
خیلی خوابن میومد ولی از تختم دل کندم
ساعت های ۶ بود
رفتم صبحونه بخورم 🥞
صبحونه آماده روی میز با یک برگه
عزیزم
صبحانه ات آماده است ما چند ماهی برای دیدن مامان بزرگ مرویم میتونی دوستاتون دعوت کنی پیشت باشن
از طرف مادرت 🤍
یک قلب هم بقلش کشیده بود🙂
صبحونه رو که خوردم زنگ زدم آلیا بیاد پیشم
از زبان ادرین:
صبح از خواب بلند شدم همش به یاد مرینت هستم که بهش بگم چطوری عاشقش شدم😔نینو تا الان صد دفعه نطر های مختلف داد ولی فعلا هیچ کدوم بدردم نخورده یک بار نطر داد باهاش قرار بزار🤔
واسه ی خودم نقشه داشتم میدیدم که یهو ناتالی یر رسید و گفت دوستتون اومده گفتم بیاد تو اومد تو بهم گفت مرینت هفته ی دیگه یکشنبه تولدشه یعنی تولد مرینت توی تعطیلاته ؟ 🙄 گفتم که من کم وقت دارم امروز سه شنبه است من ......پنج روز بیشتر وقت ندارن برای قرار گذاشتن باهاش باید کلی برنامه بچینم برای تولدش صبر کن با شتاب به سمت اتاق پدرم رفتم و در زدم در رو باز کرد و گفت سلام آدرین سلام نینو چی شده؟
(گابریل مهربون شده توی رمان من😆)
ادرین گفت بابا شما یک ویلا داخل لندکروز داشتید درسته؟
بله
خوب تولد یکی از دوستامه☺️
مرینت؟
از کجا فهمیدی بابا؟😬
از دست تو از لپ های سرخت
ادرین آب شد رفت زمین حتا باباش هم میدونست مرینت را دوست داره
پایان پارت اول 😀
امیدوارم راضی باشید💕
پارت بعد ۱۲ لایک و ۱۴ کامنت😊
بچه ها اگر کسی بلده برام کاور درست کنه آخه کاور که درست میکنم قبول نمیکنه مجبور شدم اینو بزار اگه کسی بلده بگه مرسی🙂🙏