رمان ❤دلداری عشق💜 p2
پارت قبل رو اصلا حمایت نکردین لطفا کامنت هارو بترکونین
خب بریم پیش رمان
بابا :سلام مرینت
م: سلام بابا زود برگشتی
بابا : بده زود اومدم ؟
م : نه بد نیست اصن من میرم اتاقم بای
بابا: سابین ، مرینت تا ساعت چند باشگاه بوده ؟
م: نهههه
سابین (مامان) : امم ۶ و نیم
#مرینت
ببخشید مامان مجبور شدی دروغ بگی
تلفنم زنگ خورد
آدرین بود.
تلفن رو برداشتم
م : سلام
آ: سلام عشقم چطوری ؟
م : خوبم مرسی
آ: چرا انقد آروم ؟
م : بابام اومده
بابا : تقتقتق مرینت
م : آدرین بابام اومد ای وای بیب
م: بله بابا ؟
ب: یه خبر خوب دارم
م : چ.چه خبری ؟
ب : تولدت نزدیکه ، ۲۱ آذر مگه نه ؟
م : آره نزدیکه چطور ؟
ب : میخوام دوستاتو دعوت کنم
م : واقعااا ؟؟؟ خودتونم هستید ؟
ب : من باید برم آنتالیا ...
م : چرا ؟
ب: برای نقشه برداری از خونه ها (باباش مهندسه)
م : آهان باشه من امروز دعوت میکنممم
ب : فقط ببینم پسر دعوت کردی ...
م : 😑باشه
ب : بای من رفتم
#مرینت
زنگ زدم به آدرین
م :عشقم چیکار داشتی ؟
آ: فردا تو دانشگاه بهت میگم بای
م : کنجکاوم کردی الان بگو
آ : تولد دوستمه بهش گفتم تورو هم دعوت کنه
م : نینو ؟
آ : نه جولیکا
م: جولیکا کیه ؟
آ : دوستمه تو دانشگاه باهم دوست شدیم
م : نمیدونم بابام شاید اجازه نده
آ : ۱۸ سالته بابات هنوز فک میکنه بچه ای؟
م: نمیدونم بای
آ : حالت خوبه؟
م : آره خوبم بای
آ: بای
#مرینت
جولیکا کی بود ؟
سریع زنگ زدم به آلیا
اون همه رو میشناسه
م : سلام آلیا
آل : سلام مرینت
آل: حالت بده ؟
م : یه جورایی
آل : چی شده ؟
م : جولیکا رو میشناسی ؟
آل : آره میشناسم
م : میدونی کیه ؟ با آدرین ...
آل: لازم نیست فک کنی داره خیانت میکنه
آل : اون دوست رزه
م : رز ؟ رز خودمون ؟
آل :آره
م : خب پس خیالم راحت شد بای
آل : بای
پارت بعد ۲۰ کامنت
حتما کامنت بدین