رمان عشق بی پایان پارت 1

𝒜.ℛ 𝒜.ℛ 𝒜.ℛ · 1402/09/09 12:19 · خواندن 2 دقیقه

ادامه

سلام بچه ها اینم پارت اول رمانعشق بی پایان امیدوارم خوشتون بیاد ♥

 

از زبان مرینت

از خواب پاشدم دست و صورتم رو شستم و به سمت آشپز خونه رفتم مامان داشت سفره رو می چیند 

مرینت: سلام مامان صبح بخیر 

سابین: سلام دخترم صبح تو هم بخیر

سابین: برو زویی رو هم بیدار کن 

منم مثل همیشه رفتم اتاقش توی تختش خوابیده بود و پتو رو روی سرش انداخته بود، پتو رو از سرش برداشتم و از روی میزی که کنار تخت بود لیوان رو برداشتم و با ابِ پارچ پرش کردم و ریختم رو سرش 

زویی: آبجی چته 

مرینت: گفتم یه بار اینجوری بیدارت کنم

زویی: تو که همیشه این طوری بیدارم میکنی

مرینت: باشه ول کن این حرفارو بیا صبحونه تو بخور

زویی: اومدم

بعد از اتاقش رفتم بیرون اوه چه حالی میده اینطوری بیدارش میکنم 

از زبان زویی

آخه چرا هر روز آب میپاشه، بعد از اینکه رفد میخواستم باز بخوابم ولی هر وقت این کارو میکنم دوباره پیداش میشه برای همین نخوابیدم و از اتاقم بیرون اومدم و به آشپز خونه رفتم همه نشسته بودن من هم رفتم  ننشستم 

زویی: سلام

سابین: سلام دخترم

تام: چرا موهات خیسه؟ 

زویی: از دختر بزرگتون بپرسید

تام: مرینت دوبارت آب پاشیدی

مرینت: خب چیه بیدار نمیشد 

زویی: تو اصلا سعی کردی منو بیدار کنی فقط آب پاشیدی و رفتی 

سابین: بسه دیگه بشینید صبحونه تون رو بخورید

مرینت و زویی: باشه

و نشستیم صبحونه مون رو خوردیم بعد از صبحونه رفتم لباسمو پوشیدم که مرینت رودیدم 

زویی: مرینت میشه منم برسونی به دانشگاه

مرینت: باشه من میرم ماشینو روشن کنم تو هم کفشاتو بپوش

زویی: باشه

از زبان مرینت

رفتم ماشین رو روشن کردم که زویی هم اومد و نشست بعد اونو بردم به دانشگاهش رسوندم خودم هم به مغازه رفتم آقای فرانس هم اونجا بود 

+سلام آقای فرانس

-سلام مرینت 

رفتم روی صندلی نشستم 

از زبان زویی.......

____________________________________

1907کاراکتر 

♡این پارت هم تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه♡ 

(واسه پارت بعد 10لایک و 15کامنت) 

💜👋👋