رمان (عشق یا رفاقت؟ 🔗

*ꪗꪖડꪀꪖ* · 10:30 1402/09/09

سلام❤️ بچه ها از دستت تون ناراحتم🩷 اگع بدونید من با چه سختی پارت میدم و شما حمایت نمی کنید😔 البته بعضی ها حمایت زیادی میکنن و من ممنونم💞 اما من توقع بیشتری داشتم 🥺 

 

 

جین : فردا ما میریم خونه تهیونگ ولی فرصتی باقی نمی مونه که اون خبر رو اعلام کنه !

کوکی : یعنی چی ؟

جین : یعنی من میدونم چکار کنم .‌...

*********************

ساعت 1 ظهر در خانه تهیونگ :

هانا : آره با این سس طعم اش بی نظیر میشه!

تهیونگ : هی خب بیایین ناهار بخوریم !

هانا : آه ببخشید ولی من میخوام یه چیزی رو بگم ..‌‌

تهیونگ : چی ؟ چیزی شده ؟

هانا : خب من به تهیونگ گفتم که این مهمونی رو بگیره تا در جمع یه چیزی رو بگم .

نامجون : چی میخوای بگی ؟ هان

هانا : در این مدتی که روی تخت بیمارستان بودم یا قبل ترش .. احساس عجیبی داشتم ... خب من .... الان یه چیزیو میدونم ‌. هیچ وقت فکر نمی کردم به این جایگاه و حدی برسم که بخوام اینو بگم اما من عاشق شدم !

تهیونگ : چیی ! الان چی گفتی !

هانا : از پسری خوشم اومده که تمام این سال های کراش ام بوده خیلی دوست اش داشتم اما از روز اولی که دیدمش فهمیدم که نه عشق آرمی به عشق واقعی تبدیل شده !

.
تهیونگ ؛ تو دلش ))
من و داره میگع آره من باید باشم !!

هانا : حتی اگع الا دست رد به سینه ام بزنه من تا ابد دوست اش خواهم داشت !


کوکی : فک میکردم جین قراره همه چی رو درست کنه اما اون کاری کرد که هانا هم عاشق تهیونگ شه ! من این رو قبول ندارم ... چرا ؟ چرا قلبم درد میکنه !


هانا : آیا حاضری با من وارد رابطه شی کوکی ؟

کوکی : اومدم بلند شم و از اتاق برم بیرون که هانا به من اشاره کرد ! ؟

تهیونگ : 🌧💔 چی ؟ چی ؟ چی داره میگع ؟

کوکی : م......من.......رو میگی ......

هانا : آره من خیلی وقته که بهت علاقه دارم🩷

جیمین :  یه هو دیدیم که تهیونگ بیهوش شد و افتاد روی زمین ...

جین : آب پاشید روی صورت تهیونگ : و اون بهوش آمد : ببینم چیزی شده تهیونگ چی شد

تهیونگ : بغض سنگینی توی گلوم بود .... دلم میخواست بلند داد بزنم و گریه کنم

( آره خوبم فقط یکم شوکه شدم [به کوکی نگاه کردم] خیلی خوشحالم که قراره با یه دختر وارد رابطه شی )

یونگی : تهیونگ بلند شد و گفت که سرش درد میکنه و میخواد بخوابه ..‌.

هانا : امیدوارم هرچه زودتر خوب شه !
خب کوکی میزاری باهم قرار بزاریم ؟

کوکی : خب چی بگم.... تو خیلی خوبی .... حتمااااا

همه گی : ایول آفرین ... یه عروسی افتادیم😅
خنده ، خنده ،

**********************.

تو ماشین :

کوکی : جین تو چکار کردی که هانا بهم گفت دوستم داره !

جین : یه پوز خند میزنه و میگه !

معلومه هنوز منو نشناختی من کاری نکردم تو خوش شانس بودی !

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

۵ ساعت قبل :

هانا : میشه بپرسم چرا این موقعه صبح منو اینجا آوردی ؟

جین : باید یه چیزی رو بدونی... انتخاب با خودته حالا به حرف هام گوش کن !

بعد از توضیحی کوتاه 😅 :

جین : خب حالا همه چی دست خودته .
کوکی و تهیونگ هر دوتا عاشق تو شدن موضوع اینه که تو کدوم و میخوای ؟

هانا : چی یعنی تو داری میگی که اونا هر دوتاشون من رو دوست دارن ؟

جین : آره .... حالا تو کدوم و انتخاب میکنی ؟

هانا : انتخاب سخته من عاشق هر دوتاشون هستم نمی دونم کدوم رو انتخاب کنم!

جین : بهش فک کن بالاخره این همه سال یه کراش ی داشتی امروز قبل از ناهار همه چی رو اعتراف  کن ‌. و بگو کی رو دوست داری !


===========================

کوکی : نه ! تو دیگع کی هستی خب اگع میگفت عاشق تهیونگ شده چی یعنی یه درصد هم فک نکردی که کراش اش ته ته باشه؟

جین : کار های من خیلی حساب شده اس قبل از اینکه این پیشنهاد رو بدم کلی راجب اش تحقیق کردم اون از 1 سالگی کراش اش تو بودی ! .... 😅

کوکی : ایول ... ایول ... بابا تو که رفیق نیستی تو فرشته نجات هستی ....
مرسی جین ♡

جین : 😂🩷

کوکی : بیا بریم به مناسبت این موفقيت جشن بگیریم ! یوهوووووو!

@@@@@@@@@@@@@@

تهیونگ : من .... چرا باید از هانا خوشم بیاد چرا هانا باید از کوکی خوشش بیاد ... آه من این درد رو نمی تونم تحمل کنم . 
کاش میمردم و شاهد امروز نبودم .
چی شد که اینجوری شدم 🌧

آه ... من ... حالم خوب نیست 🌧

 

 

خب اینم از این 💕

لطفا حمایت کنید 🎀

خب بچه ها همینطور که همه تون میدونید امتحانات مستمر شروع شده و من میخوام فقط درس بخونم و نمره های خوبی بگیرم واسه همین تا پایان امتحانات مستمر نمی تونم پارت بدم شما خودتون دانش آموز هستید و درک میکنید ❤️ ممنونم ✨️

 

لایک کن = حالا برو😉💗