پنج شب در کنار فردی. بخش دوم (۱۲)

SΔLIN SΔLIN SΔLIN · 1402/09/08 00:44 · خواندن 2 دقیقه

«خیزش اسپرینگ ترپ» پارت دوازدهم

سال ۱۹۹۵ 

 

... « خیله خب... مثل اینکه کاریش نمیشه کرد، ظاهراً دوباره توی این بازی گرفتار شدم... پس با این حساب... امشب، شب دومه...» 

این ها افکاری بودند که در سر مایک می‌چرخیدند. 

مایک در حالی که جعبه ابزار فلزی قرمز رنگش را در دست داشت، از خانه اش خارج شد و به سمت رستوران به راه افتاد. 

شبی صاف و مهتابی بود. 

مایک به خودش گفت:« خوب به ماه نگاه کن مایک، شاید امشب آخرین باری باشه که میبینیش...» 

 

×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

 

... مایک زود تر از موعد سر کار رسیده بود. 

هنوز تازه پرسنل رستوران کار نظافت را شروع کرده بودند. 

بنابراین مایک در دفترش به انتظار نشسته بود و در همین حین پیتزای سرد شده میخورد... 

... بعد از حدود نیم ساعت صبر کردن، بالاخره کار نظافت تمام شد و پرسنل از رستوران خارج شدند. 

مایک برخواست و جعبه ابزار را برداشت تا کار تعمیر سیستم صوتی را شروع کند. این کار برایش حیاتی بود؛ حال که دفتر در نداشت، نقشه‌ی مایک این بود که با ایجاد صدا در سالن ها و نقاط دیگر ساختمان رستوران، توجه انیماترونیک ها را به آن نقطه پرت کند تا آنها به دفتر نزدیک نشوند. 

او در دفتر سه میکروفن رومیزی داشت که باید تمام بلند گو های رستوران را به همان سه تا متصل میکرد. در واقع، بخش سخت کار همین بود. هر کدام از آن میکروفن ها باید حداقل به سه بلندگو متصل میشد، این یعنی مایک باید آن ها را سه سوئیچه میکرد...

... ساعت ۱۲:۱۰ دقیقه شب بود. 

مایک با احتیاط از دفتر خارج شد. 

سعی کرد چراغ سالن ها را روشن کند، اما همه شان قطع بودند. او در واکنش به این وضعیت، زیر لب گفت:« ای پست فطرت های خسیس... برای یه پاپاسی پول برق، کل فیوز رو قطع میکنن...» 

او مجبور بود که از چراغ قوه اش کمک بگیرد...

... مایک پاورچین پاورچین خود را به سالن تولد شماره ۲ رساند. خیلی آرام، بدون ایجاد کمترین صدا، یکی از صندلی های سالن را برداشت و زیر بلندگو دیواری قرارداد تا بتواند سیم کشی اش را درست کند. 

جعبه ابزار را گذاشت کنار صندلی. یک فازمتر برداشت و رفت بالای صندلی... چراغ قوه را در دهان خود گذاشت و آن را با دندان هایش محکم گرفت. 

درپوش بلندگو را به آهستگی باز کرد و چند رشته سیم را از داخلش بیرون کشید و روکش آن ها را کند. 

نوک فازمتر را به سیم های لخت چسباند. چراغ فازمتر روشن نشد. 

بلندگو ها برق نداشتند، چون همه آنها به فیوز اصلی متصل بودند و فیوز هم که قطع بود...

مایک پایین آمد تا برود سراغ فیوز اصلی. اما درست در همین لحظه، صدای ناگوار راه رفتن یک انیماترونیک را از داخل راهرو شنید...

 

 

 

 

 

« تا بعد »