Forbidden love p14

𝑹𝑨𝑪𝑯𝑬𝑳 𝑹𝑨𝑪𝑯𝑬𝑳 𝑹𝑨𝑪𝑯𝑬𝑳 · 1402/09/05 15:06 · خواندن 3 دقیقه

....

از زبون مرینت=M

M:وقتی که فیلیکس داشت با آدرین صحبت می‌کرد من محو زیبایی های آدرین شده بودم و همینطوری به آدرین نگاه میکردم ، جذاب تر از قبلا شده بود ای کاش میتونستم برم و آدرین رو بغل کنم خیلی دلم براش تنگ شده بود بعد از اینکه آدرین و فیلیکس با هم صحبت کردن آدرین به امیلی و گابریل گفت که قراره بره شرکت و تا شب به خونشون برگرده و بعد بدون هیج حرفی از پیشمون رفت وقتی که داشت میرفت برگشتم و به رفتنش نگاه میکردم ، آدرین رفت و منو و فیلیکس هم از گابریل و خاله امیلی خداحافظی کردیم و به سمت لیموزینی که فیلیکس برای جشن گرفته بود رفتیم راننده در رو برای منو فیلیکس باز کرد و منو ، فیلیکس داخل ماشین نشستیم ؛ فیلیکس به راننده گفت تا به سمت خونمون بره و راننده سریع ماشین رو روشن کرد و به سمت خونه حرکت کردیم داخل راه فقط داشتم به آدرین فکر میکردم که اصلا متوجه نشدم که کی به خونه رسیدیم ..‌‌‌...

از زبون فیلیکس=F

F:وقتی که داشتم با فیلیکس صحبت میکردم میتونستم متوجه نگاه های مرینت به آدرین بشم و این واقعا من رو اذیت میکرد بعد از صحبتم با آدرین ، آدرین به گابریل و خاله امیلی گفت..(دیگه خودتون میدونید)و بعد بدون هیچ حرفی از پیشمون رفت ، وقتی که آدرین داشت میرفت مرینت به رفتن آدرین نگاه میکرد که این باعث شد من عصبانی بشم اما چیزی نگفتم بعد از رفتن آدرین منو مرینت هم از گابریل و خاله امیلی خداحافظی کردیم و به سمت لیموزین رفتیم راننده با دیدن منو و مرینت در رو برامون باز کرد و سوار ماشین شدیم به راننده گفتم که به سمت خونمون بره راننده هم خیلی سریع ماشین رو روشن کرد و به سمت خونه حرکت کردیم داخل ماشین حواسم به مرینت بود معلوم بود که داشت فکر میکرد میتونم شرط ببندم که داره به آدرین فکر میکنه به خونه رسیدیم که دیدم مرینت هنوز داخل ماشین نشسته که گفتم....

مکالمهMوF

F(با جدیت):مرینت رسیدیم نمیخوای پیاده بشی 

M:ب.....ببخشید حواسم نبود 

از زبون راوی:مرینت از ماشین پیاده میشه و به همراه فیلیکس به داخل خونه میره وقتی که وارد خونه میشن فیلیکس میگه 

F(با عصبانیت):داشتی به آدرین فکر میکردی 

M:نه برای چی همچین فکری رو میکنی 

F(با داد):چرا داری بهم دروغ میگی مرینت من که میدونم تو داری به من دروغ میگی زود باش بهم بگو ، بگو که اشتباه نمیکنم بگو که داشتی به آدرین فکر میکردی

M(با عصبانیت):آره داشتم به آدرین فکر میکردم به تو ربطی داره!

F(با داد و عصبانیت):مگه بهت نگفتم آدرین رو فراموش کن ! مگه بهت نگفتم دیگه حق نداری آدرین رو دوست داشته باشی !

M:چرا گفتی 

F:بهت یه چیز دیگه ایی هم گفتم درسته!بهت گفتم اگر آدرین رو فراموش نکنی!اگر به آدرین فکر کنی به آدرین آسیب میرسونم درسته 

M:درسته 

F:خب نکنه دوست داری به آدرین آسیب برسونم چون تو داری برخلاف حرف هایی که بهت زدم عمل میکنی!!!

M(با داد و عصبانیت):تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی من آدرین رو دوست دارم و خواهم داشت و تو نمیتونی جلوی من رو بگیری فهمیدی 

F(با عصبانیتو داد):من شوهرم و تو حق نداری با من این طوری صحبت کنی فهمیدی 

M:من هرطوری که دلم بخواد صحبت میکنم و به تو هیچ ربطی نداره 

از زبون راوی:مرینت بعد از حرفش میخواد که به اتاقش بره که یکدفعه فیلیکس موهای مرینت رو میکشه و مرینت رو به سمت خودش برمیگردونه و سه تا سیلی محکم به صورت مرینت میزنه طوری که مرینت از بینی و لبش خون میاد و اشک از چشماش پایین میاد....

 

 

 

 

خب فحش به فیلیکس در کامنت آزاده اما با کمی سانسور

شرط لایک های پارت هشت رو به شرط برسونید فقط دو تا لایک مونده 

شرط پارت بعد 40تا کامنت و 18تا لایک 

بای