شکوفه ی گیلاسp2🍒🍃

۰۰ ۰۰ ۰۰ · 1402/09/04 21:13 · خواندن 2 دقیقه

مرسی از حمایتتون

فهمیدم گاز باز مونده و بوی دود بلند شده، بوی گاز بلند شده.. سختش این بود که خونمون یه پنجره بیشتر نداشت و باید هرچی توان داشتم توی پاهام می‌ریختم تا خودمو مامانمو ازین خفگی نجات بدم

با هرچه سرعتم دویدم تا به اتاقم رسیدم و پنجره ی کیپ شدشو به زور باز کردم، پنجره ک باز شد دود و گاز با سرعت از خونه خارج شد و در روهم باز کردم،

اما.. من دیر کرده بودم...

مادرم روی زمین افتاده بود و نفس نفس میزد ، گریه هاش روی گونش جاری شده بود و با صدای خفیفی فریاد زد:آنی!دخترم..! ب بجنب!برو بیرون از خو.. 

و صداش قطع شد.. صدای عزیز ترین فرد زندگیم قطع شده بود.. دیگه کسیرو نداشتم.. همه ی فامیل باما قهر بودند و داخل شهری خیلی دور زندگی می‌کردند.

حالا این دختر یتیم حساب میشد؟د دختری که دار و ندارش مادرش بود؟دختری که بعد از رفتن برادرش به اون شهر دور تنها و یتیم شده بود؟

اما ذهنم توی اون حالم کمکم کرد.. من برادر داشتم.. پشتوانه داشتم!ولی اون یه عوضی کامل بود!

دلم ریخت که نه!تو کاملا بی‌کسی و مثلا همون برادرم نداری!

حالا چیکار میکردم؟

چیکار میکردم؟

چشمامو بستم و به قطرات اشکم اجازه ی باریدن دادم..

به سختی جلومو میدیدم و رفتم سمت مادرم، دستشو دیدم و میکشیدم، کشیدمش و از خونه بیرون بردمش.

بیرون که رسیدم بغضمو شکستم و با تمام وجودم شروع کروم به فریاد و گریه. فریاد میزدم که کمکم کنید!مادر یکی یدونه مرد!کمکککک و تو سر خودم میکوبیدم.. صورتمو چنگ میزدم و دوباره داد بلندی سر دادم.

مردم از پنجره ها به بیرون خیره شدند و منو تماشا می‌کردند.. مردای دور و بر اومدن کمکم که ناگهان..

1815 کارکتر

مرسی به خاطر حمایتتون:)لطفا حمایتش کنید :) ممنون میشم که کامنت ها به ۲۵ برسند:) ممنون.

خودم ک گریم گرفت موقع نوشتن😀💔🙂