MI don't want to be strong P1

بی نام... بی نام... بی نام... · 1402/09/04 20:56 · خواندن 5 دقیقه

بفرما ادامه مطلب پیشی ملوسه 

از زبان می

امروز هم مثل هروز بلند شدم با قیافه عبوس لبخند تلخ از اتاق خارج شدم عمو و زن عموم از وقتی پدر مادرم مردن هیچی برام کم نداشتن و از کوچک ترین فرصت برای محبت دریغ نکردن اونا خیلی مهربون بودن

زن عمو : بیخیال می ۱۲ سال از اون اتفاق گذشته بخند عزیزم

من : مناسفم زن عمو وقتی فکر نکنم بتونم همچین کاری بکنم

عمو: الان دو هفته است که مدرسه ها شروع شده هنوز دوستی پیدا نکردی عزیزم ؟ 

من : نه عمو جان ولی پیدا میکنم

خود عمو هم میدونست دارم دروغ میگم و به روم نمی آورد

عمو : باشه بیا صبحانه بخور خودم میبرمت 

من : باشه

رفتم سر میز و شروع کردم به غذا خوردن

کیفم رو برداشتم و سوار ماشین عمو شدم راه افتادیم به سمت مدرسه از عمو خداحافظی کردم

یکی سرجام تو کلاس نشسته بود این روزا ندیده بودمش حتما جدید بود

من : هی تازه وارد از سرجای من بلند شو

پسر: من چیزی نمی‌بینم که بگه اینجا جای توعه

من : ببین پسر جون کل این کلاس از من حساب میبرن و میدونن اینجا جای منه پس از جام بلند شو

پسر: نه ممنون ولی میتونی کنارم بیشینی

لبخند و قیافه اروم اون پسر خیلی رو اعصابم میرفت

من فقط عصبی شدن بلد بودم

میگل : اسمت چیه تازه وارد ؟ 

پسر: اسم من یه شرط جایزه داره برنده شرط می‌تونه یه دستور به من بده

من : من شرطت رو میپذیرم

پسر : باشه حرف اول اسم من چیزی هست که ندانسته داری انجامش میدی اسم من چیه

من : یا خدای سم عجب غلطی کردم 

مغزم گوزید با این چیزی که گفت چون جا نداشتم کنار همون دیونه نشستم

خانم ملودی: بچه ها امروز یه دانش آموز جدید داریم

بیا و خودتو معرفی کن خب اسمتو بگو

پسر: ببخشید ولی نمیشه

خانم ملودی: چرا

پسر: من یه شرط کوچیک بستم که اگه بزارین با پرجا بمونه ممنون میشم

خانم ملودی : باشه دلیل ۲ هفته غیبت چی بود

پسر: تصادف کرده بودم و بیمارستان بودم

با حرفش دهن خانم ملودی باز مونده بود انگار باور نمی‌کرد

خانم ملودی: من ادم با اعتمادی هستم اما اینو واقعا باور نمیکنم 

پسر استین لباسش رو بالا زد یه زخم بزرگ روش بود کم مونده بود خانم ملودی غش کنه

پسر: باور پذیر بود یا نه ؟ 

خانم ملودی: به شدت و سوال اخر شما پدر و مادر داری ؟ 

پسر: بله چرا پرسیدی ؟ 

خانم ملودی: همین جوری

حرف های اون پسر تو سرم اکو میشد که یهو به جواب رسیدم

داد زدم : الیور

پسر شروع کرد به دست زدن 

پسر: می وین بی شرطو برد بچه ها اسم من الیوره 

الیور تامپسون

خانم ملودی: شرط جالبی بود الیور ولی تو اسم می رو از کجا می‌دونستی

حرف خانوم ملودی منم رو به فکر برد واقعا از کجا میدونست

الیور: از جایی شنیدم

معلم: بسیار خب میتونی بشینی

اومد و نشست کنار من

من : جامو پس بده 

الیور: اوک 

معلم شروع کرد به درس دادن

بعد مدرسه..... 

به سمت قبرستون و قبر خواهرم و پدر مادرم رفتم

ناخواسته اشک از چشم هام سرازیر شد این خیلی بی انصافی بود چرا من پدر و مادر ندارم چرا دنیا آنقدر با من بده از این زندگی بدم میاد

صدایی از پشت سر توجهم رو جلب کرد: این گریه این آدم همرو یه جا دیدم اما اونموقع اینجا خلوت نبود و اون ادم تنها نبود تو بغل یه زن مرد مهربون بود اونا خیلی آدمای خوبی بودن ولی فقط اون دختر اون روز گریه نکرد و یه نفر سومی هم بجز اون زن و مرد پیشش بود 

سرم رو برگردونم اما صورت اون ادم رو ندیدم پشت درختا بود و مطمئن بودم که ادم بود دیدم داره به سمتم روم رو برگردونم و به قبر پدر مادرم خیره شدم

دست کسی رو روی سرم احساس کردم که داره منو نوازش می‌کنه احتمالا همون ادم بود

دستش رو پس زدم و خواستم که بلند که دوباره گفت: شاید بهتره باشه وقتی یکی میخواد بهت کمک کنه انقدر اونو پس نزنی می 

لحن صداش خیلی اروم و خونگرم بود اگر صورتش رو میدیدم خیلی بهتر میشد راه افتادم ب به سمت خونه

زن عمو: دخترم گریه کردی بیا بغلم کی عروسک منو ناراحت کرده ( با مهربونی ) 

میخواستم خودم رو کنار بکشم که یاد حرف اون ادم عجیب تو قبرستون افتادم و ناخواسته ایستادم

عمو : سلام دخترم خوبی ؟ چرا انقدر رنگ پریده شدی ؟ 

من : خوبم عمو فقط امروز رفتم سر قبر پدر مادرم 

و یکی رو دیدم که انگار با من بزرگ شده بود چون خیلی درباره من میدونست اما صورتش رو ندیدم فکر کنم پسر بود

با حرف هام پاهای عمو سست شد و روی صندلی افتاد

زن عمو : کایلو حالت خوبه ؟ 

عمو : خوبم فقط یه لحظه سرم گیج رفت

با کار عمو ذهنم بیشتر درگیر شد واقعا اون کیبود ؟ 

نکنه اصلا آدم نبود و یکی از جن های قبرستون بوده

فردا حتما باید ته توی قضیه رو در بیارم

رفتم بالا کیفم رو گذاشتم روی تخت و نشستم روی صندلی یه کتاب از داخل کتاب خونه برداشتم و شروع کردم به خوندن اما ذهنم اونقدر درگیر بود که هیچی نفهمیدم 

تکالیفم رو انجام دادم درس هامو مطالعه کردم و 

گرفتم خوابیدم  

چند ساعت بعد...... 

با صدای زن عمو از خواب بیدار شدم

زن عمو: عزیزم بیا شام بخور

من : الان میام زن عمو

موهام رو بستم یه آبی به دست صورتم زدم و رفتم پایین تا شام بخورم دیدم عمو خونه نیست تعجب کردم ساعت کاری اون تقریباً با مدرسه رفتن من یکی بود

زن عمو: دنبال عموت میگردی ؟ 

من : بله اون کجاست ؟ 

زن عمو: اون امشب اضافه کاری داشته نیاز نیست نگران اون باشی

من : چشم

رفتم سر میز و شروع کردم به غذا خوردن خوراک گوشت های زن عمو حرف نداشت تو دنیا فقط همین خوراک گوشت حالمو خوب میکرد و دیگر هیچ

بعد خوردن شام مسواک زدم لباس خواب پوشیدم و به تخت خواب رفتم ..... 

 

خب اینم از پارت اول امیدارم خوشتون اومده باشه لایک کامنت فراموش نشه بای ❤️