MI don't want to be strong P1
بفرما ادامه مطلب پیشی ملوسه
از زبان می
امروز هم مثل هروز بلند شدم با قیافه عبوس لبخند تلخ از اتاق خارج شدم عمو و زن عموم از وقتی پدر مادرم مردن هیچی برام کم نداشتن و از کوچک ترین فرصت برای محبت دریغ نکردن اونا خیلی مهربون بودن
زن عمو : بیخیال می ۱۲ سال از اون اتفاق گذشته بخند عزیزم
من : مناسفم زن عمو وقتی فکر نکنم بتونم همچین کاری بکنم
عمو: الان دو هفته است که مدرسه ها شروع شده هنوز دوستی پیدا نکردی عزیزم ؟
من : نه عمو جان ولی پیدا میکنم
خود عمو هم میدونست دارم دروغ میگم و به روم نمی آورد
عمو : باشه بیا صبحانه بخور خودم میبرمت
من : باشه
رفتم سر میز و شروع کردم به غذا خوردن
کیفم رو برداشتم و سوار ماشین عمو شدم راه افتادیم به سمت مدرسه از عمو خداحافظی کردم
یکی سرجام تو کلاس نشسته بود این روزا ندیده بودمش حتما جدید بود
من : هی تازه وارد از سرجای من بلند شو
پسر: من چیزی نمیبینم که بگه اینجا جای توعه
من : ببین پسر جون کل این کلاس از من حساب میبرن و میدونن اینجا جای منه پس از جام بلند شو
پسر: نه ممنون ولی میتونی کنارم بیشینی
لبخند و قیافه اروم اون پسر خیلی رو اعصابم میرفت
من فقط عصبی شدن بلد بودم
میگل : اسمت چیه تازه وارد ؟
پسر: اسم من یه شرط جایزه داره برنده شرط میتونه یه دستور به من بده
من : من شرطت رو میپذیرم
پسر : باشه حرف اول اسم من چیزی هست که ندانسته داری انجامش میدی اسم من چیه
من : یا خدای سم عجب غلطی کردم
مغزم گوزید با این چیزی که گفت چون جا نداشتم کنار همون دیونه نشستم
خانم ملودی: بچه ها امروز یه دانش آموز جدید داریم
بیا و خودتو معرفی کن خب اسمتو بگو
پسر: ببخشید ولی نمیشه
خانم ملودی: چرا
پسر: من یه شرط کوچیک بستم که اگه بزارین با پرجا بمونه ممنون میشم
خانم ملودی : باشه دلیل ۲ هفته غیبت چی بود
پسر: تصادف کرده بودم و بیمارستان بودم
با حرفش دهن خانم ملودی باز مونده بود انگار باور نمیکرد
خانم ملودی: من ادم با اعتمادی هستم اما اینو واقعا باور نمیکنم
پسر استین لباسش رو بالا زد یه زخم بزرگ روش بود کم مونده بود خانم ملودی غش کنه
پسر: باور پذیر بود یا نه ؟
خانم ملودی: به شدت و سوال اخر شما پدر و مادر داری ؟
پسر: بله چرا پرسیدی ؟
خانم ملودی: همین جوری
حرف های اون پسر تو سرم اکو میشد که یهو به جواب رسیدم
داد زدم : الیور
پسر شروع کرد به دست زدن
پسر: می وین بی شرطو برد بچه ها اسم من الیوره
الیور تامپسون
خانم ملودی: شرط جالبی بود الیور ولی تو اسم می رو از کجا میدونستی
حرف خانوم ملودی منم رو به فکر برد واقعا از کجا میدونست
الیور: از جایی شنیدم
معلم: بسیار خب میتونی بشینی
اومد و نشست کنار من
من : جامو پس بده
الیور: اوک
معلم شروع کرد به درس دادن
بعد مدرسه.....
به سمت قبرستون و قبر خواهرم و پدر مادرم رفتم
ناخواسته اشک از چشم هام سرازیر شد این خیلی بی انصافی بود چرا من پدر و مادر ندارم چرا دنیا آنقدر با من بده از این زندگی بدم میاد
صدایی از پشت سر توجهم رو جلب کرد: این گریه این آدم همرو یه جا دیدم اما اونموقع اینجا خلوت نبود و اون ادم تنها نبود تو بغل یه زن مرد مهربون بود اونا خیلی آدمای خوبی بودن ولی فقط اون دختر اون روز گریه نکرد و یه نفر سومی هم بجز اون زن و مرد پیشش بود
سرم رو برگردونم اما صورت اون ادم رو ندیدم پشت درختا بود و مطمئن بودم که ادم بود دیدم داره به سمتم روم رو برگردونم و به قبر پدر مادرم خیره شدم
دست کسی رو روی سرم احساس کردم که داره منو نوازش میکنه احتمالا همون ادم بود
دستش رو پس زدم و خواستم که بلند که دوباره گفت: شاید بهتره باشه وقتی یکی میخواد بهت کمک کنه انقدر اونو پس نزنی می
لحن صداش خیلی اروم و خونگرم بود اگر صورتش رو میدیدم خیلی بهتر میشد راه افتادم ب به سمت خونه
زن عمو: دخترم گریه کردی بیا بغلم کی عروسک منو ناراحت کرده ( با مهربونی )
میخواستم خودم رو کنار بکشم که یاد حرف اون ادم عجیب تو قبرستون افتادم و ناخواسته ایستادم
عمو : سلام دخترم خوبی ؟ چرا انقدر رنگ پریده شدی ؟
من : خوبم عمو فقط امروز رفتم سر قبر پدر مادرم
و یکی رو دیدم که انگار با من بزرگ شده بود چون خیلی درباره من میدونست اما صورتش رو ندیدم فکر کنم پسر بود
با حرف هام پاهای عمو سست شد و روی صندلی افتاد
زن عمو : کایلو حالت خوبه ؟
عمو : خوبم فقط یه لحظه سرم گیج رفت
با کار عمو ذهنم بیشتر درگیر شد واقعا اون کیبود ؟
نکنه اصلا آدم نبود و یکی از جن های قبرستون بوده
فردا حتما باید ته توی قضیه رو در بیارم
رفتم بالا کیفم رو گذاشتم روی تخت و نشستم روی صندلی یه کتاب از داخل کتاب خونه برداشتم و شروع کردم به خوندن اما ذهنم اونقدر درگیر بود که هیچی نفهمیدم
تکالیفم رو انجام دادم درس هامو مطالعه کردم و
گرفتم خوابیدم
چند ساعت بعد......
با صدای زن عمو از خواب بیدار شدم
زن عمو: عزیزم بیا شام بخور
من : الان میام زن عمو
موهام رو بستم یه آبی به دست صورتم زدم و رفتم پایین تا شام بخورم دیدم عمو خونه نیست تعجب کردم ساعت کاری اون تقریباً با مدرسه رفتن من یکی بود
زن عمو: دنبال عموت میگردی ؟
من : بله اون کجاست ؟
زن عمو: اون امشب اضافه کاری داشته نیاز نیست نگران اون باشی
من : چشم
رفتم سر میز و شروع کردم به غذا خوردن خوراک گوشت های زن عمو حرف نداشت تو دنیا فقط همین خوراک گوشت حالمو خوب میکرد و دیگر هیچ
بعد خوردن شام مسواک زدم لباس خواب پوشیدم و به تخت خواب رفتم .....
خب اینم از پارت اول امیدارم خوشتون اومده باشه لایک کامنت فراموش نشه بای ❤️