💔P11❤️‍🩹neighbour in love

𝒎𝒐𝒐𝒏 𝒎𝒐𝒐𝒏 𝒎𝒐𝒐𝒏 · 1402/09/02 08:30 · خواندن 7 دقیقه

پارت یازدهم

باورش سخته ولی ساعت ۸ و نیم صبح دارم پارت میدم!

adrine
اومدم خونه و تکالیفمو نوشتم.
یهو زنگ در خورد ، رفتم درو باز کردم و دیدم مرینته.
m: سلام
a: اِ سلام
m: ببخشید بد موقع اومدم 
a: نه اتفاقا وقت خوبیه ، اتفاقی افتاده؟
m: نه فقط اینکه من پرستار بچه ام و یکی از بچه ها که امروز داشتم ازش مراقبت میکردم موقع رفتن اشتباهی جزوه های من و به جای نقاشی ای که کشیده بود برد ، میخواستم ببینم اگه میشه از جزوه های تو عکس بگیرم که بخونم
a: حتما چرا که نه ، چرا زودتر نگفتی؟
دویدم تو اتاق و جزوه هامو اوردم
a: بفرمایید
m: ممنون
گیشیشو روشن کرد و از جزوه ها عکس گرفت.
a: ام ، اگه بخوای میتونیم امروز با هم یکم درس بخونیم.
m: اره خیلی خوب میشه ، از اونجایی که من یکم دیر اومدم یکم تو درسا مشکل دارم ،  خیلی خوب میشه.
یه کاغذ و خودکار برداشتم و ادرس یه کتابخونه رو روش نوشتم.
a: بفرمایید ، ساعت ۴ و نیم میریم اینجا.
m: اینجا کجاست؟
a: یه کتابخونه ، من خیلی وقتا به اینجا میرم
m: کتابخونه ها همیشه برای من جای جالبی بودن
a: منم همینطور
جزوه ها رو داد به من و رفت تو خونه ی خودش منم اروم درو بستم.
خیلی خوشحال بودم  ، قرار‌ بود با مرینت درس بخونم!
ساعتو نگاه کردم ۴ بود ، نیم ساعت وقت دارم.
رفتم کمدمو باز کردم و یه شلوار لی و یه پیراهن سرمه ای دکمه دار بیرون اوردم‌.
میخوام اینا رو بپوشم.
رفتم در یخچالو باز کردم و یه چیزی در اوردم و خوردم.
بعد از خوردن دوباره به ساعت نگاه کردم.
۲۰ دقیقه گذشته بود.
رفتم لباسامو پوشیدم و موهامو درست کردم‌.
خودمو برای اخرین بار تو اینه نگاه کردم ، خیلی خوب شده بودم.
رفتم کفشامو هم پوشیدم و رفتم زنگ خونه ی مرینتو زدم‌‌.
درو باز کرد ، خیلی خوشگل شده بود.
یه پیراهن دکمه دار کرمی و یه دامن قهوه پوشیده بود و نوهاشو باز ریخته بود دورش.
لعنتی!
a: ام سلام ، اماده ای؟
m: سلام ، اره 
a: خب پس کفشاتو بپوش بریم
بعد اینکه مرینت کفشاشو پوشید سوار اسانسور شدیم رفتیم پارکینگ.
قفل ماشینو زدم و رفتم در صندلی کتار راننده رو برای مرینت باز کردم.
m: ممنون
و خودمم رفتم تو صندلی راننده نشستم.
شروع به حرکت کردیم و ۱۰ مین [دقیقه] بعد رسیدیم.
وقتی رسیدیم خانم جانسون رو دیدم‌
خانم جانسون مسئول کتابخونست ، خیلی خانم مهربونیه.
mrs j [خانم جانسون]: سلام پسرم
a: سلام خانم جانسون
mrs j: ایشون کی هستن؟
a: ایشون دوستم هستن
mrs j: خب میخواید درس بخونید درسته؟
a: بله
mrs j: خب میتونید اونجا بشینید
a: ممنون ، بیا مرینت
m: باشه

adrine
شروع به درس خوندن کردیم 
موقع درس خوندن اصلا نمیتونستم جشممو از روش بردارم.
ولی برای اینکه شک نکنه بعضی وقتا الکی به صفحه های کتاب نگاه میکردم.
درسمون تموم شد.
چند دقیقه بعد که درسمون تموم شد سکوت سنگینی بسنمون بود که اذیتم میکرد. 
نمیخواستم بزارم این سکوت ادامه پیدا کنه واسه همین شروع کردم به حرف زدن.
a: خب؟ نظرت چیه بریم یک قدم بزنیم؟ 
m: اره ، منم حوصلم سر رفت
وسایل ها رو داخل کیف گذاشتم و بردم گذاشتم تو ماشین.
ماشین رو ققل کردم و رفتم پیش مرینت.
a: بیا از این ور بریم
m: باشه
چند تا قدم که گذشت به مرینت گفتم :
a: مرینت ، قبل از اینکه بیای به دبیرستان ما کجا بودی؟
m: خب راستش من تو دبیرستان نوین بودم ، چندتا محله پایین تره
a: اها 
داشتیم راه میرفتیم و صحبت میکردیم که یه کم باد اومد و کم کم داشت شرد میشد.
a: مرینت بیا برگردیم ، داره سرد میشه میترسم سرما بخوری
m: باشه
داشتیم بر میگشتیم سمت ماشین ولی داشت سردتر میشد.
با خودم فکر کردم شاید مرینت سردش باشه واسه همین کتم رو در اوردم و تن مرینت کردم.
m: نیاز نیست ، من سردم نیست
a : سرما میخوری
m : من سرما نمیخورم ، خوبم ، اینجوری تو سرما میخوری
a: من سرما نمیخورم ، نیاز نیست نگران باشی ولی بیا یکم تندتر بریم.
m: باشه
داشتیم بدو بدو میرفتیم که بلاخره رسیدیم.
a: بدو مرینت سوار شو

سریع سوار شدیم و راه افتادیم خونه.
تو راه باهم صحبت نکردیم ، وسط راه بودیم که به مرینت نگاه کردم و دیدم خوابیده.
خیلی ناز خوابیده بود واسه همین دلم نیومد بیدارش کنم.
گذاشتم تا موقعی که برسیم خونه بخوابه.
وقتی رسیدیم از ماشین پیاده شدم و رفتم دَر طرف مرینت رو باز کردم.
انگشتم رو رو گونه هاش نوازش کردم ، چقدر نرم بود!
اروم صداش کردم.
a: مرینت ، مرینت
m: بله؟ [با لحن خوابالو]
صداش خیلی بامزه شده بود واسه همین یه خنده ی کوچولو کردم و گفتم.
a: بیدار شو ، رسیدیم 
m: باشه
چون تازه بیدار شده بود نمیتونست خوب راه بره و تلو تلو راه میرفت واسه همین سریع رفتم پیشش و دستاشو گرفتم.
a: مراقب باش
رفتیم تو اسانسور و رسیدیم به طبقه ی خودمون.
مرینت کلید هاشو در اورد و در خونشو باز کرد.
برای اینکه مطمئن بشم سالم میره تو خونه صبر کردم کاه در رو ببنده بعد من برم تو خونه ام.
بعد از اینکه در خونشو بست منم رفتم تو خونه ام.
دستامو شستم و بدون اینکه لباسامو عوض کنم شیرجه زدم رو تخت.
۱۰ دقیقه بعد بلند شدم و لباسامو عوض کردم.
لباس هامو اویزون کردم به جا لباسی و رفتم کت ام رو به جا لباسی اویزن کنم.
وقتی کت رو برداشتم متوجه شدم بوی مرینت رو میده.
حتما چون تو راه برگشت به ماشین کت منو پوشیده بود الان بوی اونو میده.
کت رو اویزون کردم.
و انقدر خسته بودم خوابیدم.
صبح که بیدار شدم و رفتم دبیرستان.

تو دبیرستان...........

تو کلاس نشسته بودیم که خانم بوستیه اوند تو کلاس و گفت:

خانم بوستیه : سلام بچه ها ، قبل از اینکه درس رو شروع کنیم میخوام یه خبر رو بهتون بدم.
قراره فردا به اردو بریم ، قراره بریم کمپ جنگلی ، این اردو شبانه روزی هستش یعنی وقتی فردا رفتیم شب بر نمیگردیم و شب چادر میزنیم و اونجا میخوابیم ، زمان اردو هم ۴ روزه  ، یعنی ۴ شبانه روز میخوایم اونجا باشیم.

بعد از اینکه خانم بوستیه اینو گفت کلاس رفت رو هوا.
انقدر که بچه ها خوشحال شدن جیغ میکشیدن!

خانم بوستیه: بچه ها یکم اروم تر لطفا . و راستی قراره گروه بشید. هر گروه یه چادر داره و نگران نباشید چادر هاتون بزرگه. 
و خانم بوستیه از روی لیست اسم بچه ها رو خوند و گروه بندی کرد .


گروه ادرین و مرینت : 
ادرین اگرست
مرینت دوپن چنگ 
کاساندرا گروین [شخصیت جدید]
الیا سزار


فردا.........

یه کوله پشتی بزرگ برداشتم و توش چندتا لباس و شلوار و شلوارک گذاشتم . تو کیف وسایل شخصی و یه چندتا وسیله‌ی دیگه هم توش گذاشتم.
لباس پوشیدم و حاضر شده بودم.
میخواستم با مرینت باهم بریم واسه همین رفتم زنگ خونه اش رو زدم.
در رو  باز کرد 
a: سلام مرینت ، میخوای باهم بریم؟
m: سلام ، اره 
دیدم مرینت میخواست کیفش رو بندازه ولی نزاشتم.
قبل از اینکه بخواد بر داره من زود تر کیفش رو برداشتم.
a: کیفت به نظر سنگین میاد ، من میارمش
m: ممنونم
کفش هاشو پوشید و رفتیم دبیرستان.
سوار اتوبوس شدیم و به طرف کمپ راه افتادیم.
من تو اتوبوس کنار مرینت نشسته بودم.
وقتی رسیدیم چادر زدیم و اتش درست کردیم.
من رفتم تو چادر و داره کشیدم.
مرینت هم اومد اونجا.
مرینت کیفش رو باز کرد و شونه اش رو بیرون اورد.
و نشست موهاشو شونه کرد.
بدون اینکه متوجه بشه رفتم پشتش و شونه رو از دستش گرفتم.
a: بزار من موهاتو شونه کنم
m: باش
نشستم موهاشو شونه کردم.
خیلی بامزه بود.
بعد از اینکه موهاشو شونه کردم بغلش کردم و جفتمون رو دراز کشوندم.
a: مرینت؟ از کمپ خوشت میاد؟
m: اره ، خیلی جالب به نظر میاد . تو چی ؟
a: منم دوس دارم
که صدای خانم بوستیه اومد که داشت داد نیزد بچه ها جمع شید.
از چادر اومدیم بیرون و رفتیم پیش اتش
mrs B[خانم بوستیه]:خب بچه ها ، ممنون که جمع شدید میخوام برنامه ی فردا رو بهتون بدم
و به هر گروه یه لیست داد که توش برنامه نوشته بود

________________________________________

1_ خوردن صبحانه
2_ اموزش های ویژه کمپ
3_ استراحت کوتاه
4_ خوردن ناهار
5_ گشت و گذار
6_ جمع کردن چوب و سنگ 
7_ استراحت 
8_ اموزش 
9_ خوردن شام 
10_ خواب

________________________________________

لیستی که بهمون داده بودن جال به نظر میومد امیدوارام واقعا همینطور باشه.
mrs B : و یه خبر دیگه.....

 


خب امیدوارم خوشتون اومده باشه ، دستام شکست!

۷۶۵۰ کاراکتر شد!
فردا دوباره پارت میدم!

۱۰۰ کامنت و ۵۵ لایک تا پارت بعد.....

بچه ها اگه میخواید بگید ۱۰۰ کامنت زیاده باید بگم نه اگه هنه ی اونایی که میخونن و میرن هم حمایت کنن ۱۰۰ کامنت زود پر میشه.