The Love Story, P3

𝐭𝐚𝐫𝐚𝐯𝐚 𝐭𝐚𝐫𝐚𝐯𝐚 𝐭𝐚𝐫𝐚𝐯𝐚 · 1402/09/01 17:45 · خواندن 3 دقیقه

صلااااااااام🤡بعد س هفته سخنی ندارم🤡کاور تغیر کرد🤡ای بهتره یا او یکی🤡

 

_فرمانده یک ساعته داریم راه میریم نرسیدیم؟

+تقریباً نزدیک شدیم!

_اوهوم میشه بگی جای خوبی که گفتی کجاست؟

+پیش دوس دخترت!

_ها؟!پیش هینا چرا؟ من نمیام! ما همین امشب کات کردیم

_دهنتو ببند! من میدونم چرا کات کردی!نباید زیر حرف باباش میرفتی!خلافکار هف جد و آبادشه!بزا برسیم خودم حالیش میکنم!

_شما از کجا فهمیدین؟

+خواهرم بهم گفت!

_فرمانده شما خواهر دارین؟

+بله! اون مثل ی فرشته مهربونه و همیشه حواسش به من هست!

_اوهوم خواهرتون با هینا دوسته؟

+آره!

_پس چرا به من نگفته؟

+نمیدونم

_شما چجوری فهمیدین ؟

+تو به چونتا گفتی و چونتا به من گفت!

_من میدونم با چونتا

+چیزی گفتی؟

_نه

÷تاکه!

_هینا!

+وایسادی منو نگا میکنی:\برو پیش دوس دخترت مرتیکه تریاکی🤡

_اهم

راستش میدونی هینا_

÷نمیخواد تعریف کنی همه چیزو میدونم، ولی ی چیزی داره دیوونم میکنه! چرا بهم گفتی به یکی دیگه علاقه داری، اون لحظه من خیلی
ناراحت شدم...

_راستش بابات ک گفت منم بهش فکر گردم ک من واقعا خلافکارم و آینده ی تو رو خراب میکنم و برای این نتونستم دلیلی بهتر جور کنم

÷خب...میشد ی چیز دیگه بگی...

_مثال بزن!

÷هیچی ولش‌کن مهم اینه الان با همیم

_اوهوم!

=عوضیا!اینجا چیکار میکنین؟!

_آ..آ..آولانتاس

=هیچ معلومه کجایین؟!فرمانده و معاون؟!

+داشتم این تازه دومادو آشتی میدادم

_فرماندهههه!

+کوفتتت!

حالا بگو بینم!چیشده مگه

=یعنی تو نمیدونی چیشده! گروه چئون دانگ همون کاواهارا اومده تو شهر و با گروهمون درگیر شده! اون عوضیا دارن یک ب یک کاپیتانای گاجونگو پاره میکنن!دراک فرستادم تا بیام و بیارمتون!همین الان ک حرف میزنیم اونا دارن با همون دعوا میکنن! الان ک داریم حرف میزنیم ناهویا و چونتا و هاجیمه بخاطر ضربه هایی ک با چوب بهشون زده شده بیمارستان بستری شدن! الان ک ما داریم حرف میزنیم_

+دهنتو ببند دگه! نودتو تاکه سوار موتور شین منم پشتتون میشینم

_عیجان

+درد!

چند دقیقه بعد

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

_فرمانده!اون دسته ی پنجم نیست؟همونی که هیرونو رهبریش میکنه؟

=خودشونن ولی، اونا اینجا چیکار میکنن

&فرمانده چیسین!

+بله!

&راستش...اممم..چجوری بگم

فرمانده چیسین از موتور پیاده شد و یقه ی اون یارو رو گرفت

+میگی چیشده یا_

&ف...ف...فرمانده هیرونو توسط چهار تا آدم ک سوار موتور بودن با چوب مورد کتک زدن قرار گرفته و حال وخیمی داره معاون ها هم همه داغون شدن برای همین اومدیم پیشتون ک بهتون اعلام کنیم یا به کاواهارا حمله کنید یا دسته ی پنجم خودش حمله می‌کنه و ن_

÷چطور جرعت میکنی به چیسین دستور بدی عوضی!

+دراک!

÷فک کردی کی هستی که میخوای به چیسین دستور بدی!بزنم همینجا ب بیسکوییت تبدیلت کنم!

&ب...ب...ب..ببخشید

+دراک تو باید اونارو درک کنی اونا فرمانده و معاونشون رو از دست دادن و_

÷فرمانده ی اصلی اونا تو هستی چیسین!

تویی ک این گروهو تشکیل کردی!

+من تنها نبودم!هیرونو بود که پیشنهاد درست کردن این گروهو داد! آولانتاس بود که افراد رو جمع کرد تا برای ما بجنگن!تو قوای اصلی رو تشکیل دادی!هیونگ بود که تکنیک های چاقو زدن رو به بقیه یاد داد!سوکو لباس گاجونگ رو درست کرد!هاجیمه بود که افراد رو آموزش میداد!کار من در برابر کار اونا و تو هیچی نبوده من فقط اسم گروه رو گفتم و کاپیتان گروه شدم آیا کار دیگه ای انجام دادم؟!

_اینا که شدن شیش نفر ولی از افراد بنیانگذار فقط چهار نفر هستن اون دو تای دیگه چی شدن؟

=سوکو کشته و هیونگ بازداشت شد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بد شد نه؟