Forbidden love p6
ادامه
M:وارد اتاقمون شدم و روی تخت دراز کشیدم و به حلقه داخل دستم نگاه کردم حلقه ایی که فیلیکس برای عروسیمون خریده بود داخل دستم بود ای کاش به جای این حلقه،حلقه ازدواجم با آدرین داخل دستم بود....
****،
از زبون آدرین=A
A:صبح از خواب بیدار شدم ،هوا ابری بود و دلم خیلی گرفته بود؛دلم برای مرینت تنگ شده بود هفته ی بعد قراره پدرم جشن مد برگذار کنه و قراره منم همراه پدرم به جشن برم دیروز پدرم باهام صحبت کرد و درباره ی مهمون های جشن باهام صحبت کرد که گفت قراره امروز پیش فیلیکس بره و به جشن دعوتش کنه نمیتونم فیلیکس رو ببخشم من اون رو مثل برادم دوستش داشتم اما اون به خاطر اینکه ثروت پدرش رو پدرم بالا کشیده بود از من انتقام گرفت نمیتونم درک کنم گناه من این وسط چی بود!از وقتی که مرینت رو از دست دادم دیگه لبخند به روی لبام نیومده دلم براش خیلی تنگ شده طوری که هروز بدون اینکه پدر و مادرم بفهمن یواشکی گریه میکنم!
******
از زبون فیلیکس =F
F:مرینت داخل آشپزخونه رفت و بعد از چند دقیقه بیرون اومد و بدون هیچ حرفی واردم اتاقمون شد مشخص بود که از دستم ناراحته !به سمت تلفنم رفتم و به .......زنگ زدم
خب اینم از این پارت
اگر کم بود ببخشید چون امتحان عربی دارم فردا و پرسش زمین شناسی دارم!
اون جای خالی رو پر کنید
شرط پارت بعد 40تا کامنت و 18تا لایک
بابت حمایتاتون هم مچکرم