Forbidden love p4

𝑹𝑨𝑪𝑯𝑬𝑳 𝑹𝑨𝑪𝑯𝑬𝑳 𝑹𝑨𝑪𝑯𝑬𝑳 · 1402/08/29 23:19 · خواندن 2 دقیقه

بپر ادامه

از زبون مرینت=M

M:بعد از اینکه از آلیا خداحافظی کردم گوشیم رو روی مبل انداختم و خودمم روی مبل نشستم و شروع به گریه کردن کردم اونقدر گریه کردم که وقتی خودم رو داخل آینه نگاه کردم چشمام قرمز شده بود برای همین صورتم رو با آب شستم که باعث شد یکم از قرمزی چشمام برطرف بشه،حالم اصلا خوب نبود برای اینکه یکم حالم بهتر بشه  رفتم و روی مبل نشستم و تلویزیون رو روشن کردم تا یکم فیلم نگاه کنم غرق فیلم دیدن شده بودم که بعد از بیست دقیقه با باز شدن در خونه به خودم اومدم به سمت پنجره رفتم که دیدم فیلیکس داره ماشینش رو داخل حیاط پارک میکنه ، به آسمون نگاه کردم  هوا ابری بود هوا هم مثل من دلش گرفته بود داشتم به آسمون نگاه میکردم که فیلیکس در خونه رو باز کرد و وارد خونه شد و گفت...

****

از زبون فیلیکس=F

F:بعد از انجام دادن کار های شرکت از شرکت بیرون اومدم و به سمت پارکینگ رفتم،سوار ماشینم شدم و به سمت خونه حرکت کردم امروز قراره که زود تر به خونه برگردم،موقع برگشتن به خونه به سمت یه گل فروشی رفتم و یه دسته گل رز قرمز برای مرینت خریدم و بعدش به سمت خونه حرکت کردم وقتی که به خونه رسیدم با ریموت در خونه رو باز کردم داشتم ماشینم رو داخل حیاط پارک میکردم که متوجه شدم که مریمت داره من رو از پنجره نگاه میکنه و بعد از چند دقیقه دست از نگاه کردن من برداشت و به آسمون نگاه میکرد اون واقعا جذاب بود تا به حال دختری به زیبایی مرینت ندیدم بعد از پارک کردن ماشین دسته گلی که خریده بودم رو از روی صندلی برداشتم و به سمت در خونه حرکت کردم مرینت همینطور داشت به آسمون نگاه میکر که با دیدن من به خودش اومد و بعد من گفتم ... 

مکالمه Mو F

F:سلام عشقم 

M(با لحن خیلی سرد و بی میلی):سلام

F:خوبی؟

M:آره مگه نمیبینی حالم چقدر خوبه زندگی کردن داخل زندان باعث میشه خیلی بهم خوش بگذره 

F(با خنده):مرینت میدونستی خیلی دوست دارم 

M(زیر لبش میگه):اتفاقا من ازت متنفرم 

F:چیزی گفتی

M:نه......نه با تو نبودم با خودم بودم 

F:بفرمایید این دسته گل برای شماست 

M(با بی میلی و خیلی سرد میگه ):ممنونم 

خب ادامه برای پارت بعدی 

ببخشید اگر کم بود 

پارت بعدی جبران میکنم 

برای پارت بعد 10تا لایک و 10 تا کامنت