شکوفه ی گیلاس🍒🍃 p1

۰۰ ۰۰ ۰۰ · 1402/08/29 20:17 · خواندن 2 دقیقه

برو ادامه لطفا🙂❤

با صدای مامان از خواب بلند شدم ، روی تختم نشستم و کش و قوسی به کمرم دادم و پنجره رو باز کردم. درخت مورد علاقم روبه‌روی خونمون بود که باعث می‌شد با انرژی به کارای روزمرم برسم. بلند شدم و تختو مرتب کردم، بالشتمو صاف کردم‌ و پتومو تا زدم.

از اتاقم خارج شدم و به سمت بوی لذت بخش صبحونه ی مامان رفتم، اخ که چقدر دست پختشو دوست داشتم.. بو رو دنبال کردم و مثل همیشه مامانم پای گاز بود، با صدای خیلی زیباش صدام کرد و سمتم اومد:+اوه!آنی بیدار شدی؟ مادر چرا نگفتی تا یه صبح بخیری بهت بگم؟دختر قشنگم صبحت بخیر!  و بعدش بوسه ای روی گونم زد و درحالی که داشت لیوان ها رو میچید بلند شدم و از پشت بغلش کردم و بهش گفتم:_صبح بخیر مامان جونمم!بازم که سرپایی و داری صبحونه ی خوشمزه تو به رخم میکشی؟

+چی؟بازم شروع کردی؟خیله خب!چی درست کنیم شیطون؟

_امم موافقی که ازون پنکیک های نرمت درست کنیم؟؟؟

+خیلی شکمویی!

و شروع کرد به خندیدن، منم باهاش همراه شدم و دوتایی میخندیدیم ، میخندیدیم تا اینکه بوی سوختگی خندمونو خفه کرد:

 

*ببخشید میدونم کم بود:)

۱۱۱۶ کارکتر

مرسی ک تا اینجای داستانو خوندی!♡

شرط پارت بعد : ۱۵ کامنت و بالای ۱۰ لایک

 

از داستان خوشتون اومد؟ بنظرتون بعدش چیشد؟ هرچقدر ک خوشت اومد انرژی بده تا زودتر پارتو بدم:)

فعلا قشنگاممم♡♡