شکوفه ی گیلاس🍒🍃 p1
برو ادامه لطفا🙂❤
با صدای مامان از خواب بلند شدم ، روی تختم نشستم و کش و قوسی به کمرم دادم و پنجره رو باز کردم. درخت مورد علاقم روبهروی خونمون بود که باعث میشد با انرژی به کارای روزمرم برسم. بلند شدم و تختو مرتب کردم، بالشتمو صاف کردم و پتومو تا زدم.
از اتاقم خارج شدم و به سمت بوی لذت بخش صبحونه ی مامان رفتم، اخ که چقدر دست پختشو دوست داشتم.. بو رو دنبال کردم و مثل همیشه مامانم پای گاز بود، با صدای خیلی زیباش صدام کرد و سمتم اومد:+اوه!آنی بیدار شدی؟ مادر چرا نگفتی تا یه صبح بخیری بهت بگم؟دختر قشنگم صبحت بخیر! و بعدش بوسه ای روی گونم زد و درحالی که داشت لیوان ها رو میچید بلند شدم و از پشت بغلش کردم و بهش گفتم:_صبح بخیر مامان جونمم!بازم که سرپایی و داری صبحونه ی خوشمزه تو به رخم میکشی؟
+چی؟بازم شروع کردی؟خیله خب!چی درست کنیم شیطون؟
_امم موافقی که ازون پنکیک های نرمت درست کنیم؟؟؟
+خیلی شکمویی!
و شروع کرد به خندیدن، منم باهاش همراه شدم و دوتایی میخندیدیم ، میخندیدیم تا اینکه بوی سوختگی خندمونو خفه کرد:
*ببخشید میدونم کم بود:)
۱۱۱۶ کارکتر
مرسی ک تا اینجای داستانو خوندی!♡
شرط پارت بعد : ۱۵ کامنت و بالای ۱۰ لایک
از داستان خوشتون اومد؟ بنظرتون بعدش چیشد؟ هرچقدر ک خوشت اومد انرژی بده تا زودتر پارتو بدم:)
فعلا قشنگاممم♡♡