F2 P1 ؟ Love or entertainment

بی نام... بی نام... بی نام... · 1402/08/28 19:14 · خواندن 6 دقیقه

بفرما اینم از فصل جدید لایک کامنت یادت نره 

چهار ماه بعد....

از زبان آلیا

امروز تصمیم گرفتم حسم رو به نینو بگم تو این چهار ماه اتفاق های زیادی افتاده بود وی دیگه با من زندگی نمیکرد و یه جورایی ازم جدا شده رفته بود خونه اون دوست پسرش حتی دیگه همکار هم نبودیم

راستش تا حدودی رابطه مون بهم خورده بود اما میخواستم درستش کنم آنقدر زود گذشت که حتی نفهمیدم چرا باهم بد شدیم تنها زندگی کردن سخت و حوصله سر بر بود نمی تونستم از نینو هم بخوام بیاد اینجا چون بعد دانشگاه بلافاصله غیب میشد اون حتی تابستون هم سرکار میرفت وقت ازاد هم فقط اخر هفته ها و هنوزم نقش رل هارو بازی میکردیم اما امروز دیگه میخواستم واقعیش کنم

از روی تخت بلند و شدم به نینو پیام دادم امروز روز تعطیل بود پس احتمالا وقت داشت

من : سلام امروز ظهر بیا کافه پنه لوپه برات یه خبر دارم

نینو : باشه خودمو میرسونم منم برات دوتا خبر دارم

تلفن رو خاموش کردم رفتم پایین صبحانه خوردم یه آهنگ گذاشتم کمی خونه رو تمیز کردم دوش گرفتم 

 رفتم سر کمدم تا لباس انتخاب کنم

یه هودی طرح روباه و شلوار نارنجی پوشیدم یه کیف

گلبهی هم برداشتم کمی آرایش کردم و راه افتادم

تقربیا ساعت ۱۱:۴۵ بود که رسیدم دخل کوچه ی پشت کافه پنه لوپه

و نینو بعد ۱۰ دقیقه رسید

نینو: سلام

من : سلام ایا جت سوار شدی ؟ چطور انقدر زود رسیدی ؟

نینو: حالا بماند خبرت چیه ؟ 

مونده بودم چطوری بگم

من : من راستش من..... 

نینو رو بغل کردم و گفتم: من دوستت دارم نینو

نینو هم منو بغل کرد و سرم رو بوسید

نینو : منم دوستت دارم روباه کوچولو

لب هامون رو روی هم گذاشتیم و هم رو بوسیدیم

راستش یه حس سبکی داشتم انگار یه باری رو از روی دوشم برداشتم....... 

 

از زبان مارشال

خیلی به رابطه ی نینو و الیا شک کرده بودم انگار واقعی نبود امروز تصمیم گرفتم تعیبشون کنم

اما وسط راه آلیا رو گم کردم و وقتی پیداشون کردم

داشتن هم رو میبوسیدن و راستش هرچی شک تردید بود یه جا پرید و تصمیم گرفتم قبل اینکه منو ببینن از اونجا برم

از زبان آلیا 

وقتی از بغل نینو بیرون اومدم حس خیلی خوبی داشتم که یهو یادم اومد گفت دوتا خبر داره

من : خب خبر دوم چیه ؟ 

نینو: یه خبر بزرگ و قرمزه

با دست به ماشینی که کمی اونطرف تر پارک شده بود اشاره کرد ذوق عجیبی کردم و گفتم: پس ماشین خریدی

نینو: بعله راستش میتونم بگم ارزش اون همه کار کردن رو داشت پس چطوره امروز باهاش یه دوری بزنیم

من : فکر بسیار عالی بود

رفتیم به سمت ماشین و سوار شدیم توی راه حس کردم مارشال رو دیدم اما احتمالا اشتباه کردم

نینو: ساعت چنده آلیا ؟ 

نگاهی به گوشیم انداختم و گفتم: ۱۲:۲۵ 

نینو: چطوره بریم پارک جنگلی اونجا منظره‌ی خیلی خوبی داره و همین‌طور یه رستوران برای ناهار

من : خیلی خوبه من از وقتی اومدم کانادا دوس داشتم برم منظره های پارک های جنگلی رو ببینم

نینو: وایسا ببینم یعنی تو اهل کانادا نیستی ؟ 

من : نه من اهل آمریکا هستم خانواده ام اونجا زندگی میکنن اما من مهاجرت کردم به کانادا

نینو: اها چه جالب

تقریبا ادامه راه ساکت بودیم تا به پارک رسیدیم 

پر از بزرگ های ریخته و درخت های بزرگ بود

دهنم مثل بچه ها باز مونده بود

از ماشین پیاده شدیم و به سمت پارک رفتیم امروز هوا سرد بود خوبه هودی پوشیدم یه کافه اول پارک بود که به نظر دیزاین خیلی جالبی داشت

نینو : الیا من میرم دوتا شکلات داغ بگیرم لطفا همینجا منتظر بمون

من : باشه منتظر هستم

وقتی نینو رفت گوشی رو بیرون آوردم و چندتا عکس گرفتم وقتی عکس هارو چک کردم دیدم تو آخری یکی برام شاخ گذاشته

نینو : شاخ بهت میاد عکس بهتری شد با شاخ

من : عه حالا نوبت ماهم میشه برای شما شاخ بذاریم

شکلات داغ رو از دست نینو گرفتم و کمی نوشیدم بند بند وجودم گرم شد روی یک نیمکت نشستیم

چندتا عکس گرفتیم که خنده دار ولی خیلی قشنگ بودن

نینو: نزدیک اینجا یه دریاچه هست اونجا هم جای خوبی برای عکس گرفتن هست

من : باشه ممنون گفتی فقط منو نندازی تو دریاچه

نینو: قولی نمیدم شاید اره شایدم نه

من : ای بابا پس صبر کن وصیت نامه ام رو بنویسم

نینو بوسه ای روی گونه ام زد و منو توی بغل خودش کشید

نینو: شوخی کردم مگه دیونم روباه کوچولومو تو اب بندازم تازه شنا هم بلد نیست

من: کی گفته بلد نیستم تازه کوچولو هم خودتی

نینو: باشه باشه من حرفی ندارم

کمی نشستیم و از منظره لذت بردیم اما دیگه حوصله ام داشت سر می‌رفت

من : چیزی برای سرگرمی نداری کتابی چیزی ؟ 

نینو: دیدی بلاخره کتاب نیاز شد یه رمان همراهم هست میتونم برم بیارم

من : خوبه پس قرار نیست تو بی حوصلگی بپوسیم

نینو رفت و چند دقیقه بعد با یه کتاب برگشت

روی کتاب نوشته بود « سکوتی که هیچگاه شکسته نشد » 

به نظر کتاب جالبی میومد بازش کردم و و نینو شروع کرد به خوندن انگار رفتم قصه شب گوش کنم

 

کمی بعد..... 

شکمم شروع کرد به غار غور کردن ساعت تقریبا ۲ بود

وقت ناهار شده این شکم کوفتی هم انگار کوکش کردن

نینو: خب دیگه بریم ناهار بخوریم

من : بزن بریم هورا

نینو: ای شکمو

دوتایی خنده ای کردیم از روی نیمکت بلند شدیم و رفتیم داخل رستوران سر به میز نزدیک به پنجره ها نشستیم و درخواست منو کردیم غذاهای زیادی داشت کلی دسر بستنی ژله قهوه میکس آسموتی

گارسون: چیزی انتخاب کردید ؟ 

من : رولت گوشت

نینو: رولت گوشت

گارسون: به روی چشم

منو هارو برد راستش رستوران تم خیلی قشنگی داشت کاغذ دیواری های یخی و طلایی میز های

کرمی و صندلی های پسته ای رنگ با یه اب نمای ی 

خوشگل که کف اب نما طرح چهار فصل رو کشیده بودن

کمی گذشت گارسون غذا رو اورد و شروع کردیم به خوردن خیلی طعم خوب دلنشینی داشت درست مثل امروز لذت بخش بود 

بعد خوردن غذا نینو رفت تا حساب کنه

امروز بهترین روز زندگیم بود امیدوارم بودم هیچوقت یادم نره

کیفم رو برداشتم و از رستوران خارج شدیم و رفتیم سمت ماشین سوار ماشین شدیم و میخواستم راه بیفتیم

نینو: خب امروز خوش گذشت ؟ 

خودمو روی صندلی ولو کردم و گفتم: اره خیلی زیاد

و خیلی ممنون بلوبری 

دستش روی سرم گذاشت و منو نوازش کرد 

نینو ماشین رو روشن کرد و راه افتادیم به سمت خونه اول نینو منو رسوند جای خونه ام از ماشین پیاده شدم و به سمت در رفتم

من : نمیای خونه ی من ؟

نینو: نه شاید یه وقت دیگه اومدم فعلا خداحافظ روباه کوچولو

من : خداحافظ بلوبری

در خونه رو باز کردم و رفتم داخل ساعت ۱۵:۱۵

بود کیفم رو روی جالباسی گذاشتم و روی مبل دراز کشیدم از تنها بودن متنفرم خیلی زیاد

دلو زدم به دریا و زنگ زدم به مارشال

من : سلام داداشی

م : سلام آبجی جون چیشده زنگ زدی ؟ 

من : هیچی می‌خواستم ببینم میتونی بیای اینجا ؟ 

م : راستش شرمنده نمیتونم

من : خب پس حیف شد خداحافظ

تلفن رو قطع کردم و تلویزیون رو روشن کردم تا شاید فیلم سریال حواسم رو پرت کنه..... 

کراکتر: ۶۴۶۶ 

خب امیدوارم خوشتون اومده باشه من شاید چند روزی پارت ندم لایک کامنت فراموش نشه خیلی دوستون دارم ❤️