پنج شب در کنار فردی. بخش دوم (۹)
«خیزش اسپرینگ ترپ» پارت نهم
سال ۱۹۸۴
... « خانم ها و آقایان، اجازه بدید معرفی کنم؛ این شما، و این مرد پولادین!...» هنری امیلی این جمله را با خنده گفت و سپس از ویلیام خواست تا بیاید و پشت تریبون بایستد.
خنده بزرگ و عجیبی بر چهره لاغر ویلیام نقش بسته بود.
او پشت میکروفن قرار گرفت و در چشمان حضار پر شور خیره شد و گفت:« حرف زیادی برای گفتن ندارم، فقط یک چیز میخوام بگم... » او با دست به رستوران جدید پشت سرش اشاره کرد و ادامه داد:« چیزی که پشت سرم میبینید، رویای ماست... فردبر رویای من و هنری بود... درسته که اون رویا به طرز غم انگیزی از هم پاشید، ولی از تکه های باقیمونده اون رویا، فردی فزبر متولد شد!»
با گفتن این جمله، صدای تشویق جمعیت کل فضا را پر کرد.
ویلیام، قیچی ای که روی تریبون بود را برداشت و رفت و با آن روبان قرمز در رستوران جدید را برید.
رستوران فردی فزبر، رسماً افتتاح شد.
هنری میکروفن را برداشت و خطاب به حاضران گفت:« خانم ها و آقایان، لطفاً جهت پذیرایی وارد رستوران بشید...» سپس گوشه ای ایستاد و تا مردم وارد رستوران شوند.
در همین لحظه، یک کامیون حمل بار از راه رسید.
هنری با تعجب از ویلیام پرسید:« این کامیون دیگه چیه؟»
ویلیام گفت:« یه سری از لوازم رستوران قبلیه...»
هنری دستی بر سر خود کشید و گفت:« خب به چه دردی میخوره؟»
اما ویلیام به سوال دوستش توجهی نکرد و در عوض به او گفت:« بگو پرسنل بیان این جا، باید این وسایل و ببرن داخل...»
ویلیام برگه ترخیص بار را امضا کرد و بلافاصله کارگران رستوران مشغول تخلیه بار از داخل کامیون شدند.
وقتی بار ها کاملاً خالی شدند، فقط یک جعبه بسیار بزرگ در انتهای کامیون باقی ماند.
ویلیام خطاب به کارگران رستوران گفت:« مراقب اون جعبه باشین، با احتیاط ببرینش داخل...»
هنری که متعجب شده لود، از ویلیام پرسید:« مگه چی داخلشه؟»
ویلیام گفت:« اسپرینگ بانی.»
چشمان هنری گرد شد، گفت:« اسپرینگ بانی؟ وای پسر باورم نمیشه، فکر کردم اوراقش کردی...»
ویلیام گفت:« نه... فردبر رو اوراق کردم... تیکه تیکه اش کردم...»
هنری پرسید:« پس اسپرینگ بانی رو میخوای چی کار؟ ما که چهار تا انیماترونیک جدید داریم...»
اما ویلیام پاسخی نداد. در جواب فقط با حالتی عصبی به هنری خیره شد و آن لبخند بزرگ و عجیبش دوباره بر چهره اش جا خوش کرد...
« تا بعد »