تمام وجودمی پارت 9
سلام من یه مشکلی برام پیش اومد نتونستم دیروز پارت بدم ولی الان با یک پارت زیبا اومدممم😏
ادامه ی پارت قبلی...
الهی گور به گور بشی!
به زور میخواستم از دستش فرار کنم که محکم تر بغل میکرد داشتم بهش تو دلم فحش میدادم که محکم تر بغل کرد عصبی شدم و داد زدم:
من:آدرینننننن دستتو بکش دارم خفه میشمممم!
آدرین با نگرانی چشماشو باز کرد و با نگرانی گفت:
آدرین:چی شده کسی چیزیش شده؟
من:آرههه من دیوونه شدم دستتو بکش برم حموممم!
آدرین:آهان اوکی اوکی چرا داد میزنی بیا برو!
آدرین دستشو ور داشت و من موندم با چی برم حموم؟
برگشتم سمت آدرین و گفتم:
من:آدرین من با چی برم حموم من پتو رو میخوام!
آدرین:عزیزم من که دیدمت برو دیگه!
من:چی میگی تو برو ببینم!
پتو رو ازش محکم میکشم و بدون اینکه نگاش کنم میرم حموم.
نیم ساعتی میشد توی حموم بودم و آواز میخوندم که یکی در زد و گفت:
آدرین:ببین از صبح دل درد داشتم وقتی تو آواز خوندی بدتر شد لطفا نخون سرمو خوردی و هم دل دردمو بیشتر کردی!
خیلی حرصی شدم و برای همین بلندتر آواز خوندم که گفت:
آدرین:روانی الان مامان و بابا میان با اون صدای گوش خراشت!
من:اومدی خاستگاری من و به زور ازدواج کردیم باید الان فکر اینجاشو میکردی!
آدرین:الانم وقت هست!
من:من از خودامه!
دیگه داشت بحث مون به جاهای باریک میکشید که با حوله ی تنی اومدم بیرون و بهش نگاه کردم و گفتم:
من:چقدر حرف میزنی برو حموم سرمو خوردی!
آدرین نگاه حرصی به من انداخت و رفت حموم لباسامو پوشیدم و داشتم دنبال سشوار میگشتم که حلال زاده اومد.
من: بلاخره از حموم بیرون اومدی عروس خانوم بیا سشوار رو بده به من موهامو خشک کنم!
آدرین از کشو سشوار رو در آورد و داد به دست من.
داشتم موهامو خشک میکردم که گفت:
آدرین:دو روز دیگه برای کار داخل شرکت توی فرانسه همیشه زندکی میکنیم و برای سر زدنم با هواپیما به آمریکا میایم!
من:اوکی چه بهتر من میرم وطن خودم!
آدرین:اوهوم
تا شب باهم حرفی نزدیم مثل جن و بسم الله شده بودیم بابا و مامانشم اینو فهمیده بودن ولی خب توی کارامون دخالت نکردن!
دو روز بعد...
دو روز مثل باد گذشت و اینکه به آدرین عادت کرده بودم و یه حس گیلی و ویلی هم توی قلب هم هست که وقتی آدرینو میبینم اینجوری میشم و عاشق نشدم(عاشق شده زر میزنه).
امروز قراره بریم پاریس و پیش بابام و اینکه آدرین خونه داخل پاریس ردیف کرده بود.
با آدرین داشتیم سوار هواپیما میشدیم که برای بار صدم گفت:
آدرین:تو با لوکا قرار نمیزاره و حق نداری و اینکه نباید از پیش من جُم بخوری!اوکی؟
منم برای بار هزارم گفتم:
من:اوکی اوکی اوکی اوکی!
آدرین چیزی نگفت بین راه گرفتم خوابیدم و رسیدیم پاریس از فرودگاه خارج شدیم و یک نفس عمیق کشیدم و آدرین قشنگ این فضا رو خراب کرد و دستمو گرفت!
واقعا امروز یه روز خسته کننده ای بود که بابام سر زدیم ولی من محلش ندادم و وقتی سوال میکرد فقط سرتکون میدادم خودش فهمیده بود .
6ماه بعد...
از خواب بلند شدم و یکم به درو دیوار نگاه کردم و بلند شدم رفتم دستشویی.
از دستشویی بیرون اومدم که دیدم آدرین تو اتاق نیست امروز که سرکار نداشت حتما کاری داشته دیگه!
رفتم پایین که دیدم آدرین توی آشپزخونه داره صبحانه درست میکنه لبخندی به لبام اومد برای اینکه دیگه نیازی به صبحانه درست کردن نداشتم خودش درست کرده بود!
صبح بخیری گفتم و پشت میز نشستم و آدرینم نشست تخم مرغ آپز رو برداشتم ولی بوی گندی میداد که باعث شد حالم بهم بخوره سریع بدو بدو رفتم دستشویی و آوردم بالا آدرینم با عجله اومد دونبالم وقتی صورتمو شستم مثل گچ سفید شده بودم اومدم بیرون که آدرین با تعجب نگاهم کردم و گفت:
آدرین:مرینت حالت خوبه چرا انقدر سفیدی؟
پوکر فیس نگاهش کردم و گفتم:
من:داری میبینی که حالم بده ولی باز میپرسی حالم خوبه یا نه داری میبینی که صورتم مثل گچ سفیده ولی بازم میپرسی؟
آدرین چیزی نگفتم و منو به زور برد سر میز و یکم چایی داد بخورم چایی رو خوردم میخواستم برم بالا بخوابم که دستمو گرفت و گفت:
آدرین:بیا بریم دکتر آماده شو!
سرمو تکون دادم و لباسامو پوشیدم و رفتیم دکتر .
نوبت ما شد بلند شدیم و راه افتادیم و در اتاق رو زدیم و وارد شدیم یه خانم اونجا بود من از آدرین جلو تر زدم و که دکتر گفت:
دکتر:سلام خوش اومدید چه کار از دستم بر میاد؟
آدرین گفت:
آدرین:یه چند روزی است که همسرم حالش بد میشه و میاره بالا!
دکتره ابروشو بالا میندازه و میگه:
دکتر:آزمایش ازش میگیریم و 2ساعت دیگه جوابش میاد اگه میشه دو ساعتی منتظر بموندی مشکلی نداره؟
اومدم بگم آره که آدرین گفت:
آدرین: نه مشکلی نداره دو ساعت دیگه میایم!
دو ساعت بعد...
دوباره رفتیم بیمارستان رفتیم پیشه دکتره که گفت فقط خودم تنهایی آدرین نباشه چه بهتر!
من:آزمایش چی شد؟
دکتر لبخندی زد و گفت:
دکتر:شما چهارماهه باردارید!
با این حرفش خودم ریختم برگام موند چی میگه این آدرین منو پیشه یه دکتر خوب چرا نفرستاد توی فکر بودم که دکتره آدرین صدا زد و بهش گفت آدرین خوشحال سد جوری که پیش دکتره ازم لب گرفت!
خیلی خره واقعا که من ناراحت بودم که این بچه میخواد بیاد چون زندگیش سیاه میشه وقای عشقی بین من و آدرین نیست.
پایان...
برای پارت بعدی10لایک و 10کامنت عالیه.