💜بدون تو 💜

F.a.t.e.m.e F.a.t.e.m.e F.a.t.e.m.e · 1402/08/24 15:24 · خواندن 2 دقیقه

پارت 5

داشتم به تمام حرفهای آدرین فکر می کردم که خوابم برد 

فردا 

از خواب بیدار شدم دست و صورتمو شستم و تصمیممو برای گفتن حقیقت به آدرین گرفتم پس برای اینکه خاله آملی بهم شک نکنه تصمیم گرفتم که کتاب و دفترم رو هم با خودم ببرم به لباس خیلی قشنگ پوشیدم و رفتم در خونه آدرین هنوز هم شک داشتم زنگ خونه رو زدم خاله ملی در خونه رو باز کرد و بهم گفت حتما اگه به آدرین بگم که  تو اومدی خیلی خوشحال میشه بزار بهش بگم گفتم نه خاله می خوام سوپرایزش بکنم ولی خیلی دلم برای شما هم تنگ شده خاله جونم خاله اومد و منو بغل کرد و گفت منم دلم برات تنگ شده بود مرینت کوچولو گفتم خاله من دیگه کوچولو نیستم خاله هم گفت تموم شد خیلی تأثیر گذار بود مرینت جان تو هر چقدرم که سنت زیاد بشه و قد بکشی بازم برای من همون مرینت فسقلی هستی که عاشق ماکارون بود که می خواست طراح مد بشه که بیست سال یا من و آدرین خونه اون بودیم یا اونو مادرش خونه ما شیر فهم شد 

خندیدم و گفتم بله فرمانده آملی من و خاله با هم خندیدیم و من رفتم بالا و وارد اتاق آدرین شدم آدرین اول شوکه زده نگاهم می کرد بعد سرشو انداخت پایین و گفت مرینت بهت حق می دم که ازم بدت بیاد که احساس کنی من می خوام ازت سوءاستفاده بکنم ولی باور کن که عشق من واقعی هست اصلأ ولش کن باشه بیا دوباره دوستای معمولی باشیم ......

از زبان آدرین 

داشتم ازش معذرت خواهی می کردم دوست نداشتم که اونو از دست بدم اونی که خاصی بودم جونمم براش بدم داشتم تمنا می کردم که منوترک نکنه که یهویی مرینت پرید توی بغلم شوکه بودم که گفت منم عاشقتم منم عاشقتم منم عاشقتم این صدا توی گوشم می پیچید که مرینت گفت من عاشق جسور بودنتم عاشق بدن ورزشکاریت  بعد هم شروع کردیم به خوردن لبای هم خیلی لبای همو خوردیم 


این قسمت مثل قولم منحرفی هست اگر می خواهی بخونیش برو توی وبلاگ خودم رمان کده بخون چون بعضیا دوست نداشتن که منحرفی باشه هر کسی که می خواهد این بهشون بخونه  🙂


بعد هم از هم خدا حافظی کردیم اومدم پایین و خاله رو بغل کردم و از خاله هم خدا حافظی کردم وقتی اومدم پایین اون داشت برام دست تموم می داد ......

 

قسمت منحرفی توی بقیه داستان تأثیری ندارد پس نگران خواندنش نباشید 😉