🪟🌼 two balconies 🌼🪟 پارت 14

bahar:) bahar:) bahar:) · 1402/08/24 11:49 · خواندن 2 دقیقه

مدرسم تعطیله. 

دارم تموم زورمو میزنم زود زود پارت بدم. ولی اصلا حمایت نمیکنید

 

 

روز اول کاری مرینت بود.

لباس فرمش خیلی تنگش بود. ( منظورش شلوارشه ) 

نگران بود ادرین بهش گیر بده .. پس خیلی زود وقتی ادرین خواب بود رفت بیرون

موفق شده بود از زیر خرید اسکیت در بره..

وقتی به کافه رسید، هیچکس نبود. 

فقط پسری مو قهوه ای بود که داشت میز هارو دستمال میکرد.

مرینت در رو باز کرد و گفت : سلام.

پسر گفت: تو مرینتی؟ کارکن جدید ؟ من ویلیامم.

مرینت گفت: اقای ویلیام. چرا کافه رو هنوز باز نکردید؟ ساعت 9 ئه ؟

ویلیام گفت: راستش من مدیر کافم . دست تنهام . اماده کردن چیز میزهای کافه به تنهایی برام سخته...

مرینت گفت : من کمکتون میکنم...

ویلیام گفت: پس در کافه رو باز کن. 

مرینت در رو باز کرد وپشت صندوق نشست.

کم کم همه ی مردم وارد شدن و مغازه شلوغ شد.

مرینت سفارشات رو میگرفت، به ویلیام میداد، اون درست میکرد و مرینت سفارش هارو تحویل میداد.

نزدیک های بعد از ظهر بود که پسری مو ابی با کت شلوار وارد شد.

قیافه ی پسر برای مرینت خیلی اشنا بود...

 

پسر سفارش داد و پشت میزی نشست.

 

 

بنظرتون کی بود؟ 

این پارتم شرط داره.

40 لایک 50 کامنت..

نگین زیاده :)

 

خدایی یه دیقه این فیلمو ببینین بعد بگین زیاده