old love پارت 28
هنوز شرط کامل نشده چون مدرسه های تهران و کرج فردا تعطیله پس بیکارم و الان پارت میدم
( هنوز فلش بکه)
Marinette :
حالم اصلا خوب نبود فکرم همش پیشه آدرین بود
نمی دونستم فردا تو مدرسه باهاش چطوری رفتار کنم
چشمام خیس بود نمی تونستم گریه نکنم
به ماریتا گفته بودم که قراره برم خونش ماریتا با دوستش
آدرینا زندگی می کنه
آدرینا رو قبلا دیدم دختری با چشمای عسلی و موهای
خرمایی پر رنگ بود که تو آفتاب روشن می شد بهش
می خورد قدش 168 باشه موهاش بلند بود و تا کمرش بود
آدرینا خیلی مهربونه و بهترین دوست ماریتاست
بعد از یک ربع رسیدم به خونه ماریتا آخرین باری که ماریتا و آدرینا رو دیدم هفته پیش بود
Adrien :
فکرم پیش مرینت بود یعنی الان کجاست ؟ داره چیکار
می کنه؟ حالش خوبه؟ شب کجا می مونه؟ کجا زندگی
می کنه؟ یه نگاه به گوشیم کردم عکس مرینت پس زمینه گوشیم بود که داشت می خندید
این عکس رو وقتی حواسش نبود ازش گرفتم برای وقتی بود که هنوز از احساسم خبر نداشت
همش چشمای خیسش رو یادم میاد که داشتم بهش اون حرفارو می زدم
کاش حداقل یک جور دیگه بهش می گفتم نه اینجوری نه جوری که ناراحت بشه
ولی نه بنظرم هنوز کافی نیست هنوز باید بیشتر زجرش بدم با سو استفاده از فلور
یک ساعتی می گذشت که فلور رفته بود همش تو اتاق مرینت فضولی می کرد ولی وقتی که فلور داشت تو اتاق
مرینت رو می گشت یک جعبه پیدا کردم
جلوی فلور بازش نکردم چون می دونستم دوباره فضولی می کنه هنوزم بازش نکردم ولی الان......
آروم بلند شدم و به اتاق مرینت رفتم اون جعبه رو پیدا کردم و درش رو باز کردم نمی دونم چرا بخاطرش قلبم تیر
کشید، مرینت هر چیز ستی که داشتیم و چیزایی که براش خریده بودم رو اونجا گذاشته بود و روی جعبه نوشته بود
« عشق قدیمیه فراموش شده »
اشکام آروم روی جعبه می ریخت یعنی انقدر راحت تونست همه چی رو فراموش کنه؟
حتی دفترچه خاطراتشم تو جعبه بود یعنی اشکالی داره که بخونمش؟
یکم دیگه تو جعبه رو گشتم حتی گردنبند ستی که برای خودم و خودش تو روز ولنتاین خریده بودم رو هم با خودش نبرده بود
شخصیت آدرینا همین آدرینای تو وبه نویسنده رمان دختر مغرور که امروز معرفیشو گذاشت
رفتم از آدرینا جزئیات صورتشو پرسیدم و قیافه آدرینای داستان تقریبا شبیه آدرینای تو وبه
100 کامنت و 50 لایک