معجزه عشق بین منو تو F2 p22(پایان)

Mahshid Mahshid Mahshid · 1402/08/20 03:13 · خواندن 2 دقیقه

بیا تو.

_______________________________________

خب راستشو بخواین کاور رمانم رو گم کردم 

مجبور شدم اینو بزارم

_______________________________________


و به راهمون ادامه دادیم

من گفتم عع آلیا ببین کی اینجاست

خب راتراستشو بآلیا هم گفت کی؟

گفتم آندره بستنی فروش اینجاست

آلیا:وای چه خوب ، مرینت بریم ازش بستنی بگیریم ؟

منم گفتم باشه

بعدم رفتیم دوتا بستنی خریدیم و خوردیم

من به آلیا گفتم میشه بیای امشب خونه ما؟

آلیا : چرا که نه تازه یه شب هم کنار همیم

مرینت: پس بیا بریم خونه ما

آلیا: بریم، البته اگه مزاحم نیستم!

مرینت:نه بابا چه مزاحمی

بعد رسیدیم دم در خونه من و رفتیم داخل خونم ، با آلیا

رفتیم روی تخت من دراز کشیدیم و به سقف اتاق خیره شدیم.

آلیا:نظرت چیه اصن رل نزنی؟

مرینت:ایده خوبیه

بعد باهم زدیم زیر خنده و تو همون حال خوابمون برد.

مرینت : با صدای نسبتا غمگین آلیا از خواب بیدار شدم که یهو آلیا

خودشو پرت کرد تو بغلم گفت نه نه مرینت نه

گفتم چی نه آلیا چیشده؟

بعد ازم جدا شد و اشک هاشو پاک کرد و گفت مرینت


ما به خاطر یه مشکلاتی باید برای همیشه بریم به یه

کشور دیگه و شایدم دیگه برنگردیم فرانسه

مرینت: بدجور تو شک بود و تعجب کرده بودم که آلیا

واقعا داره می‌ره از فرانسه ، گفتم چییی کجا ؟ بدون من؟(توروخدا

توم بیا بشین ور دل من)

آلیا:مرینتتتتت(آلیا:عررررر عرررر)(مرینت: عررررر عرررر)

(۱ساعت بعد در فرودگاه)

آلیا: مرینتتتتتتتتتت

مرینت:الیاااااااااااااا

مرینت : رفتم بغل آلیا و گربه کردم

مرینت:عررررررررررررررررر عرررررررررررررررررر

آلیا : عرررررررررررررررررر عرررررررررررررررررر

و آلیا سوار هواپیما شد و رفت اون سر دنیا و مرینت هم به

امید روزی که باز هم هم دیگه رو ببینن به طرف خونش راه افتاد


راوی : آره دیگه کلی عر زدن و گریه کردن و منم این گونه

این رمان کوفتی رو تموم کردم

______________________________________________
اینم آخرین پارت این رمان......

خودمم دلم برا رمانم تنگ میشه.
هعیییییی روزگاررر چه کنم تموم شد دیگه
______________________________________________