موج عشققققق

Kitana Kitana Kitana · 1402/08/20 01:02 · خواندن 1 دقیقه

سلاملکوم

ادرین مرینت را به خانه برد و از او خواست تا کل داستان را تعریف کند...

م و شکنجه اخری این بود صبح هم تو اومدی 

آ حالا اصلحه داشتی چرا همون اول نزدیش 

م ادرین .... 

ا جان 

مرسنت از رو ی تخت خوام قرمز و زرد یلند شد و دست به سینه ایستاد و گفت 

م هنوز بهت اعتماد ندارم ادرین توقع داشتی شاید شوهر اینده احتمالیم رو میکشتم؟!

ا مرینت تو تو هنوز به من شک داری ؟متاسفم کی شکنجت داد کی نجاتت داد کی جونش و گذاشت کف دستش که الان اینجا باشی؟

م ادرین .... (اخم میکنه بعدم بغض )من .... من....  باید قدم بزنم خداحافظ 

ا کجا 

م میخوام تنها باشم 

مرینت توی باغ قدم میزد و اروم گل ها را بو میکر و اواز مادر بزرگش را میخواند(لااااااااالاااااااااااا نمیدونم دسگه😂) 

ادرین از پنجره مرینت را تماشا میکرد 

یک ساعت بعد 

 

مرینت وسایل خود را جمع کرد و به اتاقی رفت که 

 

 

 

 

 

 

 

 

تموم 

 

 

 

 

 

 

 

برو پایین تر 

 

 

 

 

 

 

 

شرط پارت بعد ۲۷ لایک بای 

 

 

 

 

 

کجا تموم