(1)❤️Bitter Love☕️
ماشالله بعد من چقد پست گذاشتین انتظار نداشتم بزارید 😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐
M :❤️
بازم مثل هر روز ساعت ۸🕗 پاشدم لباسم رو عوض کردم👗 و رفتم پایین
M : سلام مامان 👋🏻
S سابین : سلام دخترم 👋🏻، بیا صبحونه بخور 🥞
M : باشه مامان ☺️
M :
صبحونه خوردم 😋و گوشیم و برداشتم📱 و برگشتم به اتاقم➡️
روشنش که کردم⚠️یه مسیج 💭 از طرف آلیا 👩🏽برام اومده بود ساعت ۷ 🕖
میسج آلیا 💭: سلام مرینت 👋🏻، بیا اینجا یه کاری باهات دارم😉
؛ بای 🖐🏻
یه لباس شیک و خوشگل پوشیدم 👗👠و رفتم پایین از مامان سابین خدافظی کردم 🖐🏻و رفتم بیرون .↖️
سوار ماشینم شدم🚘 و راه افتادم 🌁توی راه متوجه یچیزی شدم ، جای اون لبای فروشی قدیمی 👗یه کافه🏠☕️ خیلی شیک اومده بود یه پسره مو طلایی👦🏼 خیلی جذاب پشت میزکار هم نشسته بود ولش کردم و سریع رفتم خونه آلیا اینا 🏡
وقتی رسیدم در رو زدم 😊
آلیا در رو باز کرد 😁
M : سلام ! 👋🏻
A : سلام ، بیا تو 👋🏻
M : خب گفتی یخبر داری بگو ببینم چیه ؟ 🤨
A : خب من دیشب داشتم با رز حرف میزدم و رز گفت هفته بعد تولد جولیکاس 🤩🥳
منم گفتم بیاید باهم خونه شما واسش تولد بگیریم 😇
M : خب چرا که نه 🤗، خوبه هفته بعده 😅چون خرید لباس👗 ، تزئینات 🎊خرید کادو 🎁، و کیک🍰 و اینجور چیزا مونده 😳
تمومید....
همینش یه عالمه طول کشید 😮💨
چون کم بود واسه پارت بعد ۳ لایک ❤ ۳ کام 💭
بای 🖐🏻
۱۲۷۷ کاراکتر