Green eyes, the color of devil S2 P13
پارت بعدی پارت اخره
همون چشمای ابی که وقتی گریه میکرد ابی تر می شدن و وقتی میخندید چشمانش هم همراهش میخندیدن.
همون موهایی که از اقیانوس تیره تر و از شب روشن تر بودن، لباش متورم بودن و من میدونستم هرموقع استرس میگیره لباشو زخمی میکنه، لبایی که من هیچوقت نبوسیدم
_ ادرین
صداش مست بود، نمیدونم چجوری نوشیده بود، ولی الانم اومده بود بنوشه
_ یه گیلاس ویسکی
دستمو رو شونش گذاشتم
_ همینجوریشم مستی، فکرشم نکن
با علامت دست به بارمن گفتم نیازی نیست براش ویسکی بیاره
خسته بود، سرشو رو شونم انداخت
_ ادرین
صداش خمار بود، حس کردم چیزی تو گلوم گیر کرده و نمیتونم حرف بزنم، با این وجود، تمام توانمو جمع کردم و جواب دادم:
_ بگو
_ یه پسری هست، که دوسش دارم
اینبار حس کردم چیزی که تو گلومه بزرگتر و بزرگتر میشه و داره خفم میکنه، بغض بود..
_اون، باهام مهربونه..
سرشو بیشتر به شونم تکیه داد، فقط گوش میکردم، جسارت گفتن چیزیو نداشتم
_ ولی.. من.. نمیدونم باید چیکار کنم، انگار ما توی دنیاهای متفاوت باشیم
متوجه شدم داره گریه میکنه، برای حرف زدن جسور تر شدم و اسمشو به زبون اوردم
_مارینت
سرشو بالا اورد و با چشمای غمگینش نگام کرد
_ میشه بریم یجای دیگه؟
بلند شدم و صندلی خودمو کنار کشیدم تا فاصله ای بین صندلیامون باشه ، دقیقا جایی که فاصله بین دو صندلی بود زانو زدم
_ بیا رو کولم
چیزی نگذشت که دستای گرمش دور گردنم حلقه شد، کارت رو به بارمن دادم و هزینه رو پرداخت کردم، دستامو روی دستاش که دور گردنم بود گذاشتم و از بار خارج شدم ، با صدای لرزونم لب زدم
_ پس چرا به اون پسره نمیگی که دوستش داری؟
صدای هق هق زدنش کنار گوشم بود و سینه مو به درد میورد، توی گلوم چیز سنگینی بود که هرلحظه ممکن بود بترکه، در همون حال که رو کولم بود سمت پارکی که جلوتر بود قدم زدم
_ میترسم..
سرمو یکم سمتش متمایل کردم و نفس عمیقی کشیدم
_ از چی؟
دستاش دور گردنم و حلقه پاهاش دور کمرم محکمتر شد و نفس عمیقی کشید
_ من خیلی تنهام، هیچکیو ندارم، همه رو از دست دادم. میترسم اونم از دست بدم، من هیچی ندارم که دوستم داشته باشه...
بعض توی گلوم قوی تر شد، انگار منتظر بود رهاش کنم تا باعث بشه اشکام پایین بریزه، با صدای گرفته جواب دادم
_ کی گفته هیچی نداری؟
جوابی نداد و صدای گریش اروم تر شد. نفسای تندش که بوی الکل میداد پشت سرم حس میکردم
_ تاحالا دختری دوستت داشته؟
نمیدونستم هدفش از پرسیدن این سوال چی بود، شاید میخواست بدونه اون پسر الان چه حسی داره، با خودم فکر کردم، تاحالا دختری بهم اعتراف کرده بود؟
_ نه.
بله! هیچکس تاحالا نگفته بود دوستم داره، هرجور که فکر میکردم، منم تنها بودم، مثل اون. چیزی نگفت و فقط سرشو رو شونم جا یه جا کرد
_ منم مثل تو تنهام......... تو یبار بهم گفتی پدر و مادر نداری، منم ندارم.. منم مثل تو تنهام و هیچکسو ندارم، منم هیچی بلد نیستم و بجز پول چیز دیگه ای ندارم، منم یه دخترو دوست دارم، اما تنها داراییم پوله.. حاضرم هرچی دارمو به دنیا بدم تا عشقشو داشته باشم
یه دست بزنین به افتخار ادرینا که دیگه ادرینا نیست!
یه لقب انتخاب کنین براش تو کامنتا بفرستین
چون بعدی پارت اخره ۳۰۰ تا کامنت