p5 ؟ Love or entertainment

بی نام... بی نام... بی نام... · 1402/08/18 11:56 · خواندن 5 دقیقه

سلام بچه ها حمایت کنید دیگه منا اذیت نکنید وگرنه منم اذیتتون میکنم

بپر ادامه مطلب 

لایک و کامنت بزار وگرنه میاد کنارت میشینه و تسخیرت می‌کنه 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

از زبان الیا 

هنوز ویویان نیومده بود خونه ساعت ۴ باید میرفتیم سر کار پس کجا مونده

گوشی رو برداشتم و بهش پیامک زدم

« کجا موندی دیگه بیا خونه ساعت ۴ باید بریم سر کار گمشو بیا خونه » 

سین زد

« ببخشید؟ » 

سرم رو بالا اوردم اشتباهی به نینو پیام داده بودم

بر فنا رفتم

« هیچی هیچی اشتباه پیام دادم » 

شماره ی ویویان رو گرفتم و زنگ زدم

ویویان: الو چی شده ؟ 

من : کوفته چی شده بیا خونه وگرنه به موقع نمی‌رسیم سر کار

ویویان: ایییییی وایییییییی بیین من بیرون غذا خوردم تو برو سرکار منم خودم رو می‌رسونم

من : باشه

تلفن رو قطع کردم کیفم رو برداشتم و راه افتادم سمت رستوران

وقتی رسیدم دختری با موهای سیاه اومد جلوم

دختر: سلام تو کارآموز جدید هستی ؟ 

من : سلام بله

دختر: من مگان هستم رییس و اموزش دهنده‌ی

کارآموز ها

من:..... 

خواستم چیزی بگم که ویویان از در وارد شد

و نفس نفس زنان گفت: اییی نفسم دیر که نرسیدم

من و مگان شروع کردیم به خندیدن 

مگان: بسیار خب برین تو رختکن و لباس عوض کنید

رفتیم داخل رختکن لباس کارمون که پیش بند کرمی با دامن قرمز بود و شلوار سیاه 

داخل آشپزخونه رفتیم و چند تا سفارش برداشتیم و 

به سمت میز ها رفتیم

مگان: خب دخترا کمر صاف دست ها جلو و لبخند

تک تک سفارش هارو گذاشتم رو میز داشتم میرفتم

سمت قسمت ثبت سفارش که با چیزی که دیدم چشم ها گشاد شد........ 

مارشال اومده کافه حالا چرا این کافه مگه کافه جز این تو دنیا نیست ای تف به این شانس

خواستم بی توجه از کنارش رد بشم که گفت: گارسون میشه لطفا بیای اینجا

رفتم ستمش 

من : سفارش تون چیه ؟ 

مارشال: از کی تا حالا عین غریبه ها منو میبینی خودتو میزنی به ندیدن

من : از کی تاحالا جنابعالی میری کافه 

مارشال: از وقتی میخوام خواهر قدر نشناسم رو ببینم 

دیگه داشتم کفری میشدم

من : سفارش تون چیه جناب ؟ ( با حرص)

مارشال: یه لاته ی کدو و پای سیب

من : بسیار خب به زودی میارم

از میز مارشال فاصله گرفتم و سفارش رو به باریستا دادم

حس کردم ویویان نیست کمی سرک کشیدم و واقعا انگار نیست

رفتم پیش مگان و همزمان گفتیم: ویویان رو ندیدی

من : مگه پیش تو نیست تو آشپزخونه ؟ 

مگان: نه من فکر کردم پیش توعه

رییس : من گفتم بره داخل انبار و مواد غذایی بیاره

لطفاً برید و به کارتون برسید خانما 

چشم گفتیم و رفتیم

باریستا : سفارش میز ۴ ، ۲ ، ۹ آماده است لطفا ببرید

رفتم سمت پیشخوان و سفارش میز ۴ و ۲ رو برداشتم

رفتم سراغ سفارش میز ۹ 

مارشال: چیزی شده ؟ 

من : نه حالا لطفا بعد خوردن سفارش برو 

مارشال: نوچ باهات کار دارم

من : کار من تا ۹ تموم نمیشه میخوای تا اون موقع بمونی ؟ 

مارشال: شاید

صدای ویویان باعث شد سرم رو برگردونم

ویویان: الیاااااااااااااا بیا اینجا به کمکت نیاز دارم

رفتم ستمش 

من: چی شده ؟

ویویان: مگان میاد سراغ میزها و ما میریم ظرفشویی

رفتیم داخل آشپزخونه و شروع کردیم به شستن ظرفا

ویویان: تو چرا با داداشت دعوا داری ؟ 

من : اخه بدم میاد هی شیش چشمی منو میپاد انگار بچم حالا خوبه فقط یه سال ازم بزرگتره 

ویویان: چه یه سال چه یه ماه حس برادرانه اش سرجاشه نمیشه کاریش کرد

من : بسی درست گویی دختر

سرگرم شستن ظرف ها بودیم نفهمیدم کی ساعت ۷:۳۰ شد 

مگان: خب دخترا حالا که ظرف ها تموم شد تقریبا کافه خالیه بیاین تمیز کاری کنیم الیا طی کشیدن با تو  ویویان تمیز کاری ی میز ها با تو منم میرم سراغ مرتب کردن انبار خیلی شلوغ شده

شروع کردم به طی کشیدن وقتی تموم شد رفتم داخل انبار پیش مگان

من : کمک میخوای ؟ 

مگان از لای هزار تا جعبه اومد بیرون

مگان: اره خیلیم میخوام اگه کار ویویان تموم شده به اونم بگو بیاد

من : نه چندتا مشتری اومد داره کار اونا رو راه میندازه 

رفتم پیش مگان درحال جا به جا کردن جعبه ها بودیم

جعبه ها رنگ بندی داشت روش خوبی برای دسته بندی بود اما اگه شباهت رنگ به وجود میومد چی ؟ 

بعد چند دقیقه مگان گفت: خب دیگه تموم شد

بیا بریم بیرون

ویویان: کارتون تموم شد خوبه منم مشتری هارو راه انداختم و کافه رو بستم

مگان: ممنون حالا میتونیم یکم استراحت کنیم وقتی ساعت ۹ شد خروجی می‌زنیم و میریم خونه

رفتیم داخل رختکن لباس عوض کردیم هر کدوم یه گوشه افتادیم

 

نینو : سلام خسته نباشی کار چطور بود ؟ 

من : عالیییییییییی فقط خیلی خستم میتونم صد روز بخوابم

نینو : عب نداره عادت میکنی راستی استاد مادل

گروه بندی رو باطل کرده پروژه هارو فردی انجام میدیم

من : عه چه بهتر کجایی تو ؟ 

نینو : خشکشویی

من : رفتی لباس هاتو بشوری ؟ 

نینو : نخیر اونجا کار می‌کنم

من : مگه توهم کار میکنی

نینو : پس خیال کردی پول از آسمون میاد رو سرم

یا اینکه ورد میخونم 

من : شرمنده الان مغزم کار نمیکنه

نینو : اشکال نداره  من دیگه باید برم فعلآ

گوشی رو خاموش کردم ساعت ۹ بود

خروجی زدم و با ویویان به سمت خونه راه افتادیم

وقتی رسیدیم فقط رفتیم سمت تخت ها و مثل جنازه ولو شدیم بعد کمی استراحت رفتیم پایین تا شام بخوریم 

 

دوتا ساندویچ که از قبل اماده کرده بودم از یخچال بیرون اوردم و شروع کردیم به خوردن

بعد شام لباس عوض کردیم و برای خوابیدن به تخت هامون رفتیم 

ویویان بلافاصله خوابش برد اما من بیدار موندم تا روی پروژه کار کنم ساعت ۱۱:۳۰ بود دیگه لپ تاپ رو خاموش کردم و رفتم خوابیدم تا صبح به موقع بیدار بشم 

خب اینم از پارت جدید رمان امیدوارم لذت برده باشید 

لایک نشه فراموش کامنت هم اشتانتیون روش ❤️