(6)☀️Magician of love
نه ، نه آدرین هیچ وقت این حرف ها به من نمی زنه من می دونم اون کسی بود که به نگفت دیونه پس ساکت شو ...
(این داستان شروع کابوس)
(از زبونه آدرین)
اون پسره که هیولا نابود کرد آمد داشت می آمد پیش ما گفت:نکنه که شما هم....
دستش سمت ما آورد که...... ایدن پرید جلو گفت:کلاکتر بسه سکته کردن دیگه.
ما:ایدننننننننننن😑
(از زبون ایدن)
خب،خب انگار بعضی ها خیلی ترسیدن باید قایفتون ببینید خیلی بامزه شدین بچه ها با دوستم کلاکتر آشنا بشید.
کلاکتر: سلام بچهها
آدرین:ایدن این جا چه خبر ؟ و چرا ما این شکلی شدیم؟
من:اول اینکه من آورد شما به جزیره جوشان.دوم شما الان مدل دنیا تون عوض شده.
کلاکتر:چرا دارید چپ چپ نگاه می کنید؟
من:باشه ، باشه مشکلی نیست
(دو ساعت بعد)
من:خب متوجه شدین ؟
همه:آره ، آره
(نگو دورغ گفته بودن بهم😑)
آدرین:ما الان برای چی اینجا هستیم؟
من:برای بازی
مایک:چه بازی؟
من:کلاکتر
کلاکتر:ایدن
پس بیا شروع کنیم🪄🌃
(از زبون)
دیدم زمین داره می لرزه و یک چیزی دار از توش در میاد مثل یک جور هزار تو بود.
اما یک نفر با شنل مشکی پیدا شد و همه چی خراب کرد.
ایدن:کلاکتر نه😧
كلاکتر:کل بود به سبزه نیز آراسته شد(●__●)
(از زبون ایدن)
من:وای نه کلاکتر حالت خوبه؟
کلاکتر: خوبم ولی خیلی طناب جادویی سفت
خب ، خب دیگه کار از کار گذشته بازی آماده هست ولی نه اینجوری.
آدرین:ایدن تو کجایی؟
من از تو کیفم یک بلند گو در آورد و گفتم: بچهها هر کدوم از ما با یکی دیگه هست این بازی تیمی هست و باید با هم انجام بدین ولی مواظب باشید چون....هیچ ولش کن فقط نترسید.
(ردیف تیم ها)
1آدرین و مرینت
2 ملودی و مایک
3نینو و آلیا
4 من و اون شنل مشکی
»»»»»»»»»»›»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»
من:تو کی هستی؟ و چرا پریدی وسط بازی؟😑
اون:......
من:جوابم بده😠
اون: ب...ب..بخشید😑
من:باشه ولی من هم زود از کوره در رفتم من ایدنم😁 و تو؟
اون:من می تونی ماهیتو صدا کنی
من:باشه ماهیتو و در ظم
ماهیتو:بهتر ساکت بشی کوچولو 😑
من: ببخشید چی؟😠
ماهیتو: دیونه
من شنلش گرفتم گفتم:ببین من....
ماهیتو:دست از روی شنلم بردار به نفت هست که قیافم نبینی😑
من:باشه ، باشه
ماهیتو:پس خوبه بیا راه بیفتیم
🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙
مرینت:خوبه اینطوری می تونیم کنار هم باشیم 😁
آدرین:اره حدقل از دست اون دیونه راحتیم
مرینت:وایسا تو الان به ایدن گفتی دیونه😧
آدرین:اره خب ، چون دیونه هست دیگه
مرینت:می دونه اگه ایدن بفهمه چه اتفاقی براش می فته
آدرین:میخواد چی کار کنه؟که از اون می ترسه😏
مرینت:ایدن افسردگی می گیره بخاطر تو
آدرین:چی؟
مرینت:آدرین تو تنها رفیق اون هستی اون گذشته سختی داشته.
آدرین:اما..
مرینت:اما نداره خواهش می کنم این به ایدن نگو.
آدرین:باشه.
(این داستان ادامه دارد)
☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️🌙
بچهها شاید پایان نزدیک باشه😣
من از تموم شدن داستان ناراحت نمی شم از تموم شدن دوستی من اون دیونه می شم😣
خواهشن درکم کنید من رمان بر اساس هفته ای که داشتم درست می کنم.
با کمی خیال که جذاب تر بشه ☀️
بای 👋😓😣