my killer love4
با تشکر از ممد که کاورو درست کرد 💛🙂
merinette
تا جایی که یادمه، فقط وقتی ۱۴ سالم بود گریه کردم هیچ وقت دیگه ای که اشک ریخته باشم رو یادم نیست، حتی موقع مرگ خواهر و مادرم نمی خواستم گریه کنم ولی حالا به زور خودم رو نگه داشته بودم
دست های دختر رو به صندلی بسته بودن و دست هاش به طور دردناکی ساییده شده بود لباسش غرق خون بود و سرش روی سینش افتاده بود، یک چیز مشخص بود، یک جنازه روبه روی من بود درو بستم سعی میکردم اروم باشم، جنازه های زیادی دیده بودم ولی وقتی تنها کسی که برایم مونده بود رو از دست دادم خیلی فرق داشت کنار جنازه زانو زدم و چشمام رو بستم . . .
فلش بک 9 سال پیش ~
داره بارون میاد زیر درخت نشستم و دارم گریه میکنم، اولین بارمه، لباس سیاه پوشیدم و فقط میخوام بمیرم مثل . . .
s: تسلیت میگم
سرم رو بالا میارم دختری با موهای بلوند و چشمای زمردی رو به رومه لباسش مثل من سیاهه و چتر دستشه
m: ممنون
چترش رو جمع میکنه و میاد کنار من زیر درخت میشینه با اینکه زیر درختم باز هم خیلی خیس بودم دختر کتشو درمیاره و به من میده
s: سرما میخوری
کتش رو دور خودم پیچیدم
m: من تورو میشناسم؟
s: اسمم سوفیه
مکث . . .
s: از فامیلای دور پدرت
دوباره داشتم گریه میکردم
s: ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم ولی بدون تقصیر تو نیست که پدرت . . . خب . . . از دنیا رفته
اون هیچی نمیدونه، تقصیر منه همه چی تقصیر منه من نباید با مرد غریبه حرف میزدم، اگر جلوی دهنم رو گرفته بودم پدرم الان زنده بود، شاید، شاید حتی میتونستم کاری کنم که از دختر بزرگش متنفر نباشه، میتونستم بهش بگم دوستت دارم بابا ولی هیچ وقت این جمله از دهنم خارج نشد
m: تو هیچی نمیدونی
مکث . . .
s: پس بهم بگو
در کنار سوفی ارامش خاصی پیدا کردم پس بزرگ ترین راز پدرم رو براش فاش کردم، رازی که پدرم به خاطرش زیر خاک بود. . .
زمان حال ~
حالا همان دختر، سوفی، جلوی پایم به شکل جنازه افتاده بود تقصیر من بود، نباید به سوفی میگفتم بیاد و با من زندگی کنه، من یک قاتلم! ممکنه حتی یک نفر بتونه منو شناسایی کنه! حالا بهترین دوستم، دوستی که من رو درک میکرد مرده بود و مقصر من بودم بغضم داشت میترکید دست هام می لرزیدن سعی کردم نلرزم دستم رو زیر چونه ی سوفی گذاشتم و سرشو بالا اوردم نا خواسته اشک ریختم، روی گونه و دهنش زخم های بدی ایجاد کرده بودن، به طوری که انگار داشت پوزخند میزد، چشم های زمردی اش باز بود، ولی انگار چشم هاش حفره های خالی بودن که حالا به خاکستری رنگ بیشتر نزدیک بودن یک لحظه فکر کردم لب های خونی اش تکان خوردن
s«تو باعث مرگ منی. . . »
وحشت کل بدنم رو پر کرد ولی خیال بود، هیچ اثری از زنده بودن توی سوفی وجود نداشت تازه متوجه کاغذی شدم به با سوزن توی کف دست سوفی فرو رفته بود سعی کردم از دستش در بیارم سوزن جدا شد ولی کاغذ انقدر خونی بود که خونده نمیشد ولی بالای صفحه با حروف تایپی بزرگ سه حرف چاپ شده بود حروفی که حتی از دیدن جنازه وحشتناک تر بود
(کی _ ای _ اس)