LOVE AIWAYS🖤

🌝Baran🌍 🌝Baran🌍 🌝Baran🌍 · 1402/08/08 23:43 · خواندن 3 دقیقه

پارت دوم

درست است همانطور که به خاطر می آورد نام آن پسر:آدرین بود 

آدرین و مارینت محو تماشای یکدیگر بودند و چشم هایشان چیزی جز یکدیگر را نمی دید....

آدرین در این میان هواس خود را جمع کرد و گفت:آه...سلام...من... آدرین...هستم...

مارینت:آه...سلام...من...هم... مارینت...هستم...

لوکا هم در این میان خودی نشان داد و خودش را معرفی کرد...

اما...

چیزی در آن لحظه دیده شد...

چیزی بد...

چیزی وحشتناک...

چیزی که انتظار آن را نداشتند...

نه آن گابریل آگراست بود...

همان گابریل آگراست بد خلق و خو...

همان کسی که...

حال وقت فکر کردن به آن نبود...

درست است حال وقتی برای فکر کردن به این موضوع ها وجود نداشت...

اما سوالات و جوابات مختلف ذهن مارینت،لوکا،آدرین و گابریل را در بر گرفته بود...

سوالاتی متنوع که کسی پاسخی برایش نداشت...

اما...

استثنایی برای«امیلی گراهام» بود... 

کسی که تمام راز های شوم خانواده هایشان را میدانست...

آن راز شوم راز...بود...

رازی که هرکسی آن را نمیدانست...

بهتر است بگویم هیچ کس آن را نمیداست...

اینگونه بهتر است...

آخر چه راز شومی وجود دارد؟

آخر آن راز شوم چیست؟

و آخر...

و هزاران هزار آخر دیگر...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ایده بدین برا پارت بعد راستی شرط این پارت 10 لایک 10 کامنت

 

کامنتارو بترکونین با ایده ها 

 

 

بای تا پارت بعد