دنیای من ✨️ P4

Adrina♡ Adrina♡ Adrina♡ · 1402/08/04 17:25 · خواندن 4 دقیقه

های‌ کیوتای من 💗

اگر پارت های قبل رو نخوندی بزن رو برچسب و بخون 😊

چرا حمایت کمه ؟ 

من خیلی زود به زود پارت میدم

اگر ببینم حمایت ها کمه شرط میزارم 😌

 

 

که یهو صدای درسا از اتاق اومد...

+ کی بودددددددد ؟؟!!

- هیچی فقط یه آقایی برای کمک به محیط زیست اومده بود 

+ باشه

تق تق 🚪

دوباره کیه ؟ 

درو باز کردم ، آرش بود 

× سلامی دوباره ، خواستم بگم ... هر وقت کمک خواستی بهم بگو و اگه دوست داری شماره ی همدیگرو داشته باشیم

- آره و مرسی ، الان میگم شمارمو

سریع رفتم تو اتاق ، یه تیکه کاغذ و خودکار برداشتم و دوباره رفتم دم در 🚪

شمارمو رو کاغذ نوشتم و دادم بهش 📃

- بیا ، اینم شمارم 

یه تیکه کاغذ سفید و خالی دادم دستش و گفتم : بیا ، شمارتو اینجا بنویس

نوشت و گفت : بیا 

- ممنونم ، خدافظ 👋🏻

× خدافظ 👋🏻

درو بستم و به کاغد نگاه کردم ، کاغذ رو بغل کردم و با خوشحالی به سمت اتاق رفتم 

که دوباره ....

تق تق 🚪

بلند گفتم : بیخیال !! دوباره کیه ؟ 

درو باز کردم ، مامان بود 

- سلام 

÷ سلام عزیزم ، خوبی ؟‌

- مرسی خوبم ، بیا تو

÷ ممنون 

مامان اومد تو و نشست رو مبل 

بهترین فرصت بود که راجب تولدم باهاش صحبت کنم ، امیدوارم یادش مونده باشه

به سمت آشپزخونه رفتم ، قوری رو برداشتم و چای قرمزی رو توی ۲ تا فنجون آبی ریختم 🫖☕️

- بفرما ، برات چای اوردم 😊

÷ مرسی 😊

نشستم کنارش رو مبل 🛋

- مامان ...

÷ بله ؟ 

- می دونی که تولدم نزدیکه ...

÷ آره 

- و میخوام همه ی فامیل ها ، دوستام و شما تو تولدم باشین ، اما دلم نمی خواد عمه اینارو دعوت کنم 

÷ عزیزم ، خودت خوب میدونی عمت اینا ناراحت میشن اگه دعوتشون نکنی ، و می دونی که برعکس بابات خوششون نمیاد دختر و پسر تو مهمونی قاطی باشن

- اما تولده منه ، به اونا چه ربطی داره ؟ 

÷ ببخشید عزیزم ولی اینجوری نمیشه ، می تونی تولدت رو با دوستات بگیری 

- نه ، پس ریحانه چی میشه ؟ محسن ؟ علی ؟ دایی رضا ؟ خاله مریم ؟ و بقیه ی فامیل ها که دوسشون دارم ؟ 

÷ ۲ انتخاب داری ، تولد با دوستات ، تولد با همه ی فامیل ها اما دختر و پسر جدا ، انتخاب کن 

مامان ، فنجون خالی رو گذاشت رو میز ، از روی مبل بلند شد و به سمت اتاقش رفت 

دویدم سمت اتاقم ، در اتاقمو بستم ، خودمو پرت کردم رو تخت ، بالشم رو برداشتم و توش گریه کردم 🛏😭

آخه چرا مامان به این مهربونی باید همچین چیزی بگه ؟ 

تق تق 

اشکامو پاک کردم و گفتم : بله 

× منم 

- بیا تو 

× چرا گریه می کنی ؟ 

- مامان میگه باید برای تولدم عمه رو دعوت کنم 

× این که ناراحتی نداره؟ 

- نداره ؟ اون از من متنفره ، همش بهم گیر میده بلد نیستی آرایش کنی ، این لباسا چین می پوشی ، برای چی ناخناتو رنگ می کنی ؟ شخصیت برعکس بابا رو داره ... اون حتی نمی دونه اسمش کاشت ناخنه 

دوباره گریه کردم که درسا اومد سمتم و بغلم کرد 🫂

 ×نگران نباش یه تولد دوم هم باهم میگیریم 😊

- مرسی 🥺

دینگ دینگ ، دینگ دینگ 

گوشیمو برداشتم و جواب دادم 

- الو ؟ 

+ سلام ، ساعت ۶ و نیم ، حواست باشه ۷ اونجا باشی 

- چی ؟ باشه باشه آماده،  خدافظ 

سریع از جام پریدم و شروع کردم به آماده شدن

× چیه ؟ چرا مثل دیوونه ها رفتار میکنی ؟ 😅

- دیرم شده وقت ندارم حاظر شم 

×  نگران نباش ، من کمکت می کنم 

بعدش درسا موهامو صاف کرد و منم همزمان خودمو آرایش کم میکردم ، لباس پوشیدم و خدافظی کردم و رفتم بیرون خونه 💄👗

 

ریحانه : دختر خاله ی دنیا ، ۱۹ ساله ، دانشگاه میره

محسن : پسر دایی دنیا ، ۲۱ ساله ، دانشگاه میره 

علی : پسر خاله ی دنیا ، ۱۷ ساله ، کلاس دهم

دایی رضا : دایی دنیا و بابای محسن ، ۴۵ ساله ، مغازه دار 

خاله مریم : خاله ی دنیا و مامان علی و ریحانه ، ۴۶ ساله ، خانه دار 

 

 

 

تموم 

چه داستان مسخره ای 

به نظرتون ادامش بدم ؟ 

برای پارت بعد ، ۵ لایک ، ۷ کامنت