دنیای من ✨️ P1
سلام سلام 👋🏻💗
پارت یکو اوردم 🙃
برید ادامه ❤️👇🏻
- پس درس ۵ رو بخونید فردا پرسش میشه.
کیفمو برداشتم و آماده ی رفتن به خونه شدم 🎒
داشتم از پله های مدرسه پایین میومدم که یهو جلوی چشمام سیاه شد و چیزی نمی دیدم .
گرمای دستی آشنا رو روی چشمام حس میکردم .
- دیاناااا 😏
+ اههه ! همیشه میفهمی 🙄😂
- معلومه که میفهمم 😏 بیخیال ، قراره سر امتحان فردا پدرمون در بیاد 😣
+ وای آره 🫤
به در مدرسه نزدیک شدیم و از مدرسه بیرون رفتیم
از کلاس هشتم همیشه باهم برمیگشتیم خونه
تکیه دادیم به در و منتظر درسا بودیم که بیاد.
÷ دنیااااااااا ! اومدم ، بریم
- سلام ، بریم
شروع کردیم به راه رفتن
سکوت عجیبی تو جمعمون بود ...
که یهو دیانا سکوت جمعو شکست و گفت : مدرسه چطور بود درسا ؟ اصلا تو زنگ تفریح ندیدیمت
درسا جوابی نداد...
بهش یه نگاه انداختم و فهمیدم تو فکره
- درسا ؟ چیزی شده ؟
÷ چی نه اصلا ... فقط .....
- چی شده ؟
همینطور که از کنار درختا رد میشدیم و به خونه نزدیک میشدیم ، درسا نشست رو یکی از نیمکت های اونجا🪑
من و دیانا هم نشستیم پیشش
- خب ؟
÷ سارا بهم گفت شبیه چوب کبریتم 🙄
- چی ؟ منظورش چی بود ؟
÷ چون لاغرم...
- آهان ... این دختره چرا دست از سرت برنمیداره ؟
نفس عمیقی کشیدم ، از روی نیمکت بلند شدم و روی زانو هام جلوی درسا نشستم ، دستامو گذاشتم رو شونشو گفتم : به هیچکس اهمیت نده ... به منم از این چیزا زیاد گفتن ، بخوای جدی بگیری اونا بیشتر مسخرت میکنن ، نگران نباش سرشون میاد 😏
درسا لبخندی زد ، نفس عمیقی کشید و از روی نیمکت بلند شد 🧍🏼♀️
÷ بریم ؟
- آره چرا که نه
رفتیم به سمت خونه 🏡
بلاخره رسیدیم
زنگ خونه رو زدم 🔔
× بله ؟
رفتم جلوی آیفون و دست تکون دادم و گفتم : ماییم 🙋🏼♀️
در باز شد و درسا رفت تو
- خدافظ دیانا 👋🏻
+ خدافظ 👋🏻
منم رفتم تو و با درسا رفتیم بالا
خونمون طبقه ۳
تق تق 🚪
× سلام ، چقدر دیر کردین
- ببخشید ... ناهار حاضره ؟ خیلی گشنمه 😣
× آره بیاین تو ، درسا ؟ چیزی شده ؟
÷ نه چیزی نشده فقط سارا ...
× دوباره مسخرت کرد ؟
÷ اوهوم
× اشکال نداره ، فقط اهمیت نده 😊
رفتم سمت اتاقم
کیفمو پرت کردم رو زمین و خودمو پرت کردم رو تخت🛏
حتی حال عوض کردن لباس هم نداشتم
داشتم به رها فکر میکردم ... چرا امروز نیومد ؟
همینجور تو فکر بودم که چشمام آروم بسته شد و ...😴
تموممممم ❤️
چطور بود؟
امیدوارم حمایت کنید 🥺💖🥲
باییی 👋🏻💗