شروعی جدید در زندگی
سلام اومدم با پارت دیگه از رمانم 😜
شاید پارتهای منحرفی رو که قراره بزارم داخل وبلاگ خودم باشه(وبلاگ 🖤Black🖤)
به وبلاگ 🖤Black 🖤 سر بزنید و رمامی که جدید مینویسم و ببینین😅😅😅😅
شهربازی 👇🏻🎢
ادرین و مرینت سوار ترن هوایی شدن مرینت از ادرین خواست تا دست او را بگیرد (یه جوری حرف میزنم نه؟)
ساعاتی بعد به ویلا برگشتند شام را که بعد از شهربازی در رستورانی شیک خورده بودند
به سمت اتاق خود حرکت میکنند.....
مرینت 💕
وارد خانه که شدیم لباس هایم را عوض کردم و خوابیدم
هرکاری میکردم خوابم نمیبرد بلند شدم رفتم داخل حیاط ویلا نشستم و با گوشیم ور میرفتم
الیا 🦊
مرینت و ادرین باهم به شانگهای رفته بودند صبح بود داشتم از بیکاری میمردم
تصمیم گرفتم برم داخل گروه و ببینم چه کسی انلاین است؟
رفتم و خوشبختانه مرینت و نینو انلاین بودن
چت کردیم و بعد این همه چت قرار شد فردا منو نینو هم به شانگهای برویم
ادرین🐈
صدای پیامک های تند و تند از گوشیم می امد وقتی ان را باز کردم دیدم بچه ها دارن چت میکنن
مرینت هم انلاین بود ینی خواب نیست(نه داداش خوابیده گوشیش خود به خود رفته تو گروه به چت کردن.. چی زدی؟)
در حال خواندن چت ها بودم که دیدم نینو و الیا هم قرار است به شانگهای بیایند
پس باید اتاق های انها را به مارلی(خدمتکار ویلا) بگویم درست کند
خب خیلی سرم شلوغه
ولی سعی میکنم بیشتر پارت بدم
اگه بچه های خوبی باشین پارت بعد رو منحرفی میکنم(-وبلاگ خودم)
پارت بعد 23 کامنت 22لایک