رمان دختر گابریل پارت ۲
برو ادامه مطلب
از زبون من : فردای آن روز مرینت رفت کافه و دید یکی بهش گفت برو این میز بشین مرینت رفت نشست و دید گابریل اومد مرینت رو بغل کرد
مرینت: چی شده
گابریل: من پدرتم
مرینت: غیر ممکنه
گابریل : بله بزار برات تعریف کنم توی ۲۰ سال پیش وقتی تو به دنیا اومدی جنگ بین فرانسه و آمریکا شروع شد بعد یک موشک پرتاپ کردن و تو از دستمون پرت شدی دیگه ندونستم تو آسیب دید یا ندید اون موقع ۳ ساله بودی و آدرین ۴ ساله و آهنگ کی همیشه دوست داشتی هنو حفظم
مرینت: تو داری دوروغ میگی اگه راست میگی اون آهنگ رو بخون
گابریل: باشه دخترم پسرم دوستتون دارم دوتاتون قشنگین مهربون ید دوتان دخترم پسرم دوستتون دارم دوتاتون مهربونید دوتاتون
مرینت: یهو زد زیر گریه پرید یهو گابریل رو بغل کرد اون رفت خونه به پدر و مادرش گفت : شما پدر و مادرنیستید
پدر : من پدرتم
مادر: ولک من مادرم
مرینت : نههه گابریل و امیلی پدر ومادرم هستن
پایان این پارت بچه ببخشید کوتاه شد امتحان دارم واقعا معذرت میخواهم با کامت بیشتر بهم انرژی میدید لایک کنید بای