neighbour in love💔p5❤️‍🩹

𝒎𝒐𝒐𝒏 𝒎𝒐𝒐𝒏 𝒎𝒐𝒐𝒏 · 1402/07/17 20:27 · خواندن 2 دقیقه

پارت پنجم

راستی مهسا جون برچسب گذاشت واسه رمان.

الان پست های قبل رو ویرایش میکنم و بهشون برچسب اضافه میکنم که راحت تر بتونید بخونید.

 

adrine

به ادرسی که نینو داده بود رفتم و مواجه شدم با یه صحنه یه خیلی زیبا.

خورشید داشتن غروب میکرد. صدای اب فضا رو پر کرده بود. نسیم بهاری می‌وزید ولی مرینت هنوز نیومده بود.

ادرین یکمی ناراحت شد.

پیش نینو رفتم و گفتم:

a: سلام

n: سلام پسرک کله موزی

a: ام مرینت کجاست؟

n: نمیدونم. شاید اونم مثل تو به دیر اومدن علاقه داره! معلومه خیلی شبیه هستین.

a: [سکوت]

بازم منتظر مرینت موندم. بعد از اینکه ده دقیقه گذشت میخواستم برم خونه که متوجه شدم یه نفر داره به سمتم میاد.

دختری با موهای ابی و کوتاه و چشمانی به رنگ اقیانوس خودشه ، اون دختر مرینتِ منه!

m: ببخشید دیر کردم ادرین. خیلی ترافیک بود.

a: اشکال نداره عزیزم. فدای سرت.

merinette 

با شنیدن حرف عزیزم از زبان ادرین یکم تعجب کردم‌.

تا جایی که میدونم عزیزم واسه عاشقاش.

بخیال 

a: خب بیا بستنی بگیریم.

لبخند زدم و اروم گفتم باشه

رفتیم پیش اندره.

andre: خب بزار ببینم. بلوبری برای چشماش و زرد برای موهاش و قرمز ، واسه عشقی که بینشونه.

m: اشتباه میکنی اندره. بین منو ادرین عشقی وجود نداره.

an: شاید الان وجود نداشته باشه. ولی کم کم ساخته میشه.

adrine

خداااا.

دلم میخواست الان جمله ی اخر اندره حقیقت داشت.

دیوانه کننده ست!

m: ادرین؟ 

a: بله بله؟

m: کجایی؟

a: هیچی هیچی ببخشید.

m: خب، بیا بستنی بخوریم.

a : باشه.

رفتیم کنار دریا نشستیم.

m: میدونی؟ وقتی بچه بودم مامانم عاشق پاریس بود.

خودش چینی بود ولی فرانسه رو بیشتر دوست داشت. واسه همین منو تو پاریس بدنیا اورد. 

اون ، همیشه عاشق این دریا بود.

 میگفتم حتی دوست دارم تو پاریس بمیرم.

و خب به ارزوش هم رسید.

a: او؟ خیلی متاسفم! 

مرینت یکم ناراحت شده بود. 

a: ام ، مرینت ناراحت نباش بیا بستنی رو بخوریم. اب میشه ها

m: وای اره حواسم نبود.

بستنی خوردن با مرینت بهترین چیزی بود که تجربه کرده بودم.

یهو با صدای چیزی به پشتم نگاه کردم‌. 

وقتی نگاه کردم دیدم......

 

اینم از پارت پنجم. امیدوارم خوشتون اومده باشه

خب؟ حرفی واسه گفتن ندارم =|

۲۶ لایک و ۳۰ کامنت تا پارت بعدی...........