old love پارت 13؟
......
مرینت : « ولی چطور...؟ تو چطوری تونستی پیدام کنی و از کجا باید باور کنم که تو همون آدرینی؟ »
آدرین مرینت رو روی پاهاش می زاره و میگه :
« من ازت یک گل سر و یک عروسک خرسی دارم بعدشم
اگه من همون آدرین نیستم پس از کجا می دونم که تو یک داداش داری که ۷ سال ازت بزرگتره؟ »
مرینت با تعجب و خوشحالی گفت
« یعنی همونی؟ خودتی همون آدرین کوچولوعه بامزه؟ »
مرینت بعد از تموم شدن حرفش روی آدرین می یوفته و بغلش می کنه و میگه :
« خیلی بدی دلم برات تنگ شده بود »
آدرین : « ولی تو یک روز رفتی و دیگه برنگشتی و خب من از اون موقع برام سواله که چرا رفتی و دیگه برنگشتی
هر روز تو پارک منتظرت بودم که شاید یک روز دوباره برگردی »
مرینت دستاشو روی شونه های آدرین می زاره و میگه :
« درست یادم نمیاد ولی یکی از دلیلایی که دیگه برنگشتم این بود که از اون محله ای که توش بودیم اساس کشی کردیم
هر روز می خواستم بیام پارک که ببینمت ولی دنیل اینو نمی خواست و نمی زاشت بیام »
آدرین : « می دونم... اون ازم خوشش نمی یومد چند بارم بهم گفته بود که فکر نکن می تونی خواهرمو مال خودت کنی.... من فقط ۶ سالم بود چیزی از حرفاش نمی فهمیدم»
مرینت : « اون کلا اونجوریه ولی من هیچوقت به حرفاش توجه نمی کردم و وقتی که دیگه نمی زاشت بیام پارک تا چند روز باهاش قهر کردم »
آدرین یک دقیقه به چیزی فکر کرد و بدون هیچ مقدمه ای گفت
« مرینت رلم میشی؟ »
ببخشید کم بود درس دارم