رمان دختر گابریل پارت ۱
برو ادامه مطلب
مرینت:صبح روز شنبه بود رفته بودم دانشگاه وارد که شدم یهو به یکی خوردم
آلیا:سلا هواست کجاست
مرینت: ببخشید بریم تو الان معلم میاد دیر برین راهمون نمیده کلاس به بدبختی میفتیم روزای آخره
آلیا: 😅باشه
مرینت : وقتی وارد شدم میز اول نشستم و دیدم آدرین کنارم نشت :
مرینت: سلام آدرین خوبی سلامتی خانواده خوبن (خانوادشو چیکار داره )
آدرین: سلام مرینت من خوبم تو خوبی
مرینت: آره من خوبم مرینت وای معلم اومد ساکت الان از کلاس میندازتمون بیرون
آدرین 😄 باشه
از زبان من: زنگ که خورد مرینت با آلیا اومد و بیرون مرینت یه کاغذی رو پیدا کرد نوشته : مرینت دختر خوبم من پدرتم یعنی پدر اصلیت اون پدر و مادر ت توورو پیدا کردن
مرینت: این چی نوشته آلیا
آلیا: ولا خودم هم موضوع رو نفهمیدم
مرینت بیا ادامه رو بخونیم
نوشته : اگه میخواهی کاملموضوع رو بفمهی فردا بیا کافه رو به رو دانشگاه
مرینت: فردا بیاد برم کافه
خوشتون اومد