رمان دختر گابریل پارت ۱

🦋inas✨️ 🦋inas✨️ 🦋inas✨️ · 1402/07/17 18:27 · خواندن 1 دقیقه

برو ادامه مطلب 

مرینت:صبح روز شنبه بود رفته بودم دانشگاه وارد که شدم یهو به یکی خوردم 

آلیا:سلا هواست کجاست 

مرینت: ببخشید بریم تو الان معلم میاد دیر برین راهمون نمیده کلاس به بدبختی میفتیم روزای آخره 

آلیا: 😅باشه 

مرینت : وقتی وارد شدم میز اول نشستم و دیدم آدرین کنارم نشت : 

مرینت: سلام آدرین خوبی سلامتی خانواده خوبن (خانوادشو چیکار داره ) 

آدرین: سلام مرینت من خوبم تو خوبی

مرینت: آره من خوبم مرینت وای معلم اومد ساکت الان از کلاس میندازتمون بیرون

آدرین 😄 باشه 

از زبان من: زنگ که خورد مرینت با آلیا اومد و  بیرون مرینت یه کاغذی رو پیدا کرد نوشته : مرینت دختر خوبم من پدرتم  یعنی پدر اصلیت اون پدر و مادر ت توورو پیدا کردن 

مرینت: این چی نوشته آلیا 

آلیا: ولا خودم هم موضوع رو نفهمیدم 

مرینت بیا ادامه رو بخونیم 

نوشته : اگه میخواهی کاملموضوع رو بفمهی فردا بیا کافه رو به رو دانشگاه 

مرینت: فردا بیاد برم کافه 

خوشتون  اومد