عشق باعث جنایت است 🖤💋P11
سلام دوستان اینم پارت جدید حمایت ها زیاد باشه زود به زود پارت میدم 🙃🌱
شروع داستان 📑 توی دفتر آدرین منتظرش موندم خیلی طول کشید که بیاد نگاهی به ساعت انداختم 30 دقیقه ست که منتظرش بودم گوشیم رو برداشتم که بهش زنگ بزنم ولی جواب نمیداد یعنی چی شده ❓️ داشتم نگران میشدم که آدرین از در وارد شد و با اخم به من سلام کرد مرینت: آدرین هر اتفاقی افتاده باشه من میتونم در حد توانم کمک کنم پس به من بگو چه اتفاقی برات افتاده . آدرین خیلی سرد و خشک: چیزی نیست که بخوای کمکم کنی 😕 خیلی از جوابش ناراحت شدم ولی چیزی نگفتم داشت پرونده قتل رو میخوند چون دیروز اتفاق افتاده بود نتونستیم به سر صحنه جرم بریم . آدرین: بیا بریم به پزشک قانونی . منم دنبالش کردم وقتی رسیدیم اونجا عکس های گرفته شده از دختری که پدرش دست و پاهاش رو قطع کرده بود خیلی بد بود ترسیدم و کم کم داشت حالم به هم میخورد که رفتم بیرون و از رئیس بخش پزشک قانونی پرسیدم: ببخشید الان پدر این دختر کجاست ؟ پزشک: خب توی اتاق بازجویی هست و باید برید ازش بازجویی کنید . مرینت:باشه آدرین بیا بریم . وقتی به اتاق بازجویی رفتیم و جلوی اون مرد نشستیم . آدرین:خب آقای جونز چرا دست و پاهای دخترش خودتون رو قطع کردید ؟ جونز: هه معلومه که چرا توی توضیحات مختصر گفتم که خدا ازم خواسته. مرینت:این امکان نداره مگه دخترتون چه کاری کرده بوده که دخترتون باید این شکلی مجازات می شده ؟ . قاتل دستشو توی موهاش فرو برد و نفس عمیق کشید و به من حمله کرد ولی من به صورتش مشت زدم مرینت:این کار شما هم به پرونده تون اضافه میشه فقط چند تا سوال ساده ست که میخواید جواب بدید . آدرین به دستش دستبند زد . آدرین:خب خدا چجوری ازتون این کار رو خواست؟ جونز: یک ماه مدام داشتم خواب اینو میدیدم که همسر مرحومم توی خواب به من میگه دست و پاهای دخترمون رو قطع کن دیگه داشتم دیونه میشدم ک این کارو انجام دادم که اون قدر جیغ زد همه همسایه ها فهمیدن و اومدن و با اتاقی پر از خون مواجه شدن و به پلیس زنگ زدن و همه ش همین بود . مرینت:چجوری میخواید که این توضیح مسخره رو داخل پرونده قتل خانگی بنویسم؟ بگم که همسرتون خواسته که دخترتون رو بکشید اونم یک مُرده؟ جونز:چرا حرفم رو باور نمیکنید همش همین بود . آدرین : فعلا باید زندانی بشید...... پس چرا پسرتون قاتل سریالیه؟ جونز:من نمیدونم چند بار باید بگم تت باورتون بشه؟ . بعد هم به زندان اونو بردن و آدرین راجب به بازجویی به رئیس پلیس توضیح داد و خیلی سرد و خشک با من رفتار میکرد باورم نمی شد که این همون آدرین اگراست باشه انگارجاشو با یک نفر دیگه عوض کرده بودن وقتی هم داشت منو میرسوند خونه مرینت:چرا انقدر با من سرد و خشک رفتار میکنی آدرین؟ . اون جوابی نداد و فقط به راهش ادامه داد نگاهم رو به کف ماشین دوختم و بی اختیار اشک هم شروع کردن به ریختن فکر اینو نمیکردم که نادیده گرفته شدن توسط عشق زندگی ات میتونه انقدر دردناک باشه وقتی که رسیدم و پیاده شدم مرینت: من دیگه همراه تو پرونده ها رو حل نمیکنم دیگه دنبالم نیا خود خواه بعد هم وارد خونه شدم چجوری یک آدم میتونه انقدر احمق باشه در عرض چند وقت عاشقش شدم و بعد هم دل منو شکوند چقدر بی احساس شده نکنه اواون یک نفر دیگه رو دوست داره و نمیخواد به من بگه ......... 2741 کارکتر . لطفا حمایت فراموش نشه که زیاد باشه براتون طنز میراکلسی یا انیمه میزارم