داستان کوتاه طنز یه دانش آموز...

𝔄𝔫𝔦𝔱𝔞 · 19:11 1402/07/13

سلام به همه من از این به بعد هم داستان طنز😂کوتاه میزارم هم ترسناک☠️ و همه ی داستان هایی که میگم از رو واقعیت چه طنز چه ترسناک و اینکه کاور درست میکنم این کاور موقت👇بریم ادامه👇

دختر بچه ای روز اول مدرسه همینکه میره تو حیاط مدرسه شروع میکنه به گریه کردن😭،هر کاری میکنن ساکتش کنن فایده نداره...

خلاصه زنگ میزنن باباش میاد،پدرش میاد مدرسه میگه چته؟چرا گریه میکنی؟دختر به پدرش میگه با این همه دختر چطوری من بزرگ شدم شوهر گیرم بیارم؟! تا من بزگ شم پسرا تموم میشن😢😭

پدره میگه اجازه هست من یک ساعت دخترمو ببرم بعد برگردم؟

دخترشو میبره و بعد شاد و شنگول😄بر میگردونه مدرسه.

ازش میپرسن چی شد؟ کجا بردیش؟ گفت بردمش مدرسه پسرونه و خیالش راحت شد که پسر به تعداد هست تا این بزرگ بشه😂😂😂

 

پایاننننن💣

اگه خوشتون اومد لایک❤کنید و کامنت بدید💬

باییی باییی👋👋