💙Blue eyes💙

𝓐𝓭𝓻𝓲𝓷𝓪 𝓐𝓭𝓻𝓲𝓷𝓪 𝓐𝓭𝓻𝓲𝓷𝓪 · 1402/07/13 12:22 · خواندن 3 دقیقه

. . . 

آلیا ~

لباس هام رو پوشیدم و ماریا رو صدا زدم 

a: عزیزم حاضری؟

m: مامان بال های فرشته ایم رو پیدا نمیکنم! 

 رفتم توی اتاق صورتی ماریا 

a: ماریا، داریم میریم بابا رو ببینیم نمیخواد لباس بال دار بپوشی! 

ماریا پشت عروسک خرسش قایم شد

m: ولی من لباس بال دارمو میخوام! 

a: باشه باشه 

در کمدش رو باز کردم و دنبال لباسش گشتم

a: ایناهاش! حالا بدو بیا بغلم تنت کنم

ماریا بدوبدو اومد و لباس رو از دستم گرفت 

m: دیگه بزرگ شدم، خودم میپوشم برو بیرون

بلند شدم و با لبخند رفتم بیرون چند دقیقه بعد ماریا با لباس صورتی پف پفی و تاج صورتی و بال اومد بیرون

m: خوشگل شدم؟ 

a: اره عشقم بریم؟ 

m: آره

رفتیم بیرون از خونه و سوار ماشین شدیم کمربند ایمنی ماریا رو بستم و راه افتادیم رسیدیم دم در زندان دست ماریا رو گرفتم و کمک کردم از ماشین بیاد پایین و بغلش کردم باهم رفتیم تو

m: مامانی، چرا بابا اینجا زندگی میکنه؟ 

نمیتونستم بهش بگم 

a: اینجا زندگی نمیکنه که 

خوشحال بودم حداقل تا یک هفته دیگه باباش رو بیرون از زندان میدید اون رو پشت باجه منتظر نشسته بود لبخندی زدم و ماریا رو روی زمین گذاشتم ماریا دوید سمت باجه صداش کل زندان رو برداشت

m: بابایی!!!!!!!!!! 

نینو از پشت شیشه خندید و تلفن رو برداشت ماریا هم همونطور که یک دستش رو شیشه بود گوشی رو برداشت

n: سلام موشی کوچولو

m: بابایی مامان راست میگه که چند هفته دیگه میای خونه!؟ 

n: احتمالش خیلیه

ماریا جیغ زد: آخ جون!!!!! 

جالب اینه همه بهش لبخند میزدن من رفتم و گوشی رو از ماریا گرفتم و لبخند زدم 

a: بسه دیگه بابایی کر شد! 

ولی اصلا براش مهم نبود رفته بود و روی زمین اواز میخوند و میرقصید: بابایی میاد به خونه! بابایی میاد به خونه! تا یک پیرمرد اخمو بهش گفت ساکت باشه دوید و اومد پیش من 

نینو از پشت گوشی گفت: من اشتباه میکنم یا هر هفته خوشگل تر میشی؟ 

لبخند غمگینی زدم: دلم برات تنگ شده

n: منم همینطور. . . 

چند لحظه هیچی نگفتیم 

n: آلیا، ادرین رو یادت هست؟ 

جا خوردم: مگه میشه یادم بره!؟ 

n: پنج ساله . . . نه مرینت و نه ادرین رو ندیدیم حتی نمیدونیم زنده ان یا نه 

a: اینجوری نگو

یهو زدم زیر گریه

a: تقصیر منه که تو توی زندانی! چرا تقصیر رو گردن خودت انداختی!! 

نینو به چشمام زل زد: دیوونه شدی؟ اگه تو تو زندان بودی من خودم رو میکشتم! 

m: مامانی چرا گریه میکنی؟ 

اشکام رو پاک کردم 

a: گریه نمیکنم 

n: آلیا، من یه کم درمورد مرینت خبر دارم

a: خیلی دلم براش تنگ شده 

اسم ماریا رو از روی مرینت برداشته بودیم

n: نه آلیا، منظورم اینه از مکان مرینت خبر دارم! 

بدنم خشک شد 

a: چی؟ 

n: من تونستم با یک نفر ارتباط برقرار کنم بلاخره تونسته از مکان مرینت خبردار بشه راستش کسی که دزدیتتش دایی لایلا، لوکاس کارتره من ازت میخوام اون رو پیدا کنی ادرس ندارم ازش ولی توی خیابون . . . زندگی میکنه 

a: د داری ج جدی میگی!؟ 

مرد: وقت ملاقات تمومه! 

n: فعلا خداحافظ عزیزم 

a: نینو! 

ولی نینو رفت من نمیتونستم از روی صندلی بلند شم و ولی بعد به خودم اومدم دست ماریا رو گرفتم و بردمش تو ماشین و تا خونه مثل دیوونه ها رانندگی کردم 

زیر لب زمزمه کردم: امکان نداره . . . 

m: چی امکان نداره مامان؟ 

a: هیچی هیچی 

رفتیم توی خونه و ماریا دوید تا واسه وقتی نینو میومد خونه نقاشی براش بکشه ولی من نشستم پشت میز و فکر کردم

a: ارزش امتحان کردن داره . . .