Figurative love p5

𝗁︎𝖾𝗅︎𝗂𝖺 𝗁︎𝖾𝗅︎𝗂𝖺 𝗁︎𝖾𝗅︎𝗂𝖺 · 1402/07/12 18:30 · خواندن 4 دقیقه

از این به بعد یه پارت درمیون تو وب خودم میزارم و پارت بعد به احتمال ۹۹ درصد منحرفی و تو وب خودمه.

برای رفتن به وبلاگم (بکلیک)

راستی با شمایی که نگاه میکنی اما کاری نمیکنی هم هستم:)


از زبان آدرین:

امروز پرواز داشتم پس به خدمت کارا گفتم وسایلم رو آماده کنن و ببرن تو جت شخصیم. از اون طرف هم باید منتظر میموندم نینو بیاد.دیروز همه چیو واسش تعریف کردم.ظاهرا قراره بیاد.


از زبان؟؟؟‌؟؟؟(به نظرتون کیه؟ تو کامنتا بگین)

چندین سال بود که میخواستم کارشون رو یه سره کنم!

ولی پول و افراد لازم این کارو نداشتم.ولی الان که  دوتا اسکل پولدار گیرم اومده میتونم نقشمو عملی کنم.

مرینت و آدرین منتظر زجر کشیدن باشین!

؟/؟:به کی گفتی اسکل؟

؟؟‌؟؟‌؟؟:هی...هیچی با اون دوتا بودم.

تو ذهنش:بهتره سریع کارشون رو تموم کنم تا با این دوتا اسکل مغزفندقی نباشم.


از زبان مرینت:

وای! امروز قراره آدرین با جت شخصیش حرکت کنه! مطمئنن فردا میرسن.آخه من چی بپوشم؟ بهتره سریع برم خرید.بهتره به آلیا هم زنگ بزنم تا اونم بیاد.

آلیا:سلام.

مرینت:سلام آلی.امروز میخوام برم خرید تو هم میای؟

آلیا:باشه الان حرکت میکنم.بای.

مرینت:بای.


من و آلیا داشتیم می‌گشتیم که دو تا پیراهن خوشگل پیدا کردیم.من یه پیراهن کوتاه سفید عروسکی که تا بالای زانوم بود گرفتم و آلیا یه پیراهن حریر زرد رنگ گرفت.(عکسش رو میزارم)

بعد از خرید با آلیا خداحافظی کردم و رفتم خونه.


صبح روز بعد:

از خواب بلند شدم و صورتم رو شستم. حوصله درست کردن غذا نداشتم پس لباس جدیدم رو پوشیدم و رفتم به سمت فرودگاه.آدرین گفت که ساعت۱۰ میرسم.دیدم یه جت بزرگ روی زمین فرود اومد.در جت باز شد.آدرین بیرون اومد ولی دور و برش پر بادیگارد بود و فقط موهای طلاییش معلوم بود.

از زبان آدرین:

پام رو از جت بیرون گذاشتم ولی هیچی نمیتونستم ببینم! دور و ورم پر بادیگارد و خبرنگار بود.به بادیگارد گفتم برن کنار تا جواب خبرنگار ها رو بدم. داشتم همینجوری جلو تر میرفتم تا مرینت رو دیدم که یه پیراهن جذب تنش بود.واقعا آدمو تحریک میکرد.(آدرین منحرف قسمت دوم😂)

ولی باید جلوی خودمو میگرفتم پس با مرینت یکم با سردی رفتار کردم تا خبرنگارا چیزی نفهمن.

پشت سرم نینو داشت میومد.


از زبان مرینت:

آدرین اومد سمتم ولی خیلی سرد و خشک باهام صحبت کرد.یعنی آدرین میمردی یکم بهتر حرف میزدی؟!

البته یکمم حق با اون بود.آخه ممکن بود خبرنگارا واسش شایعه درست کنن.


نزدیکای عصر بود که صدای زنگ در بلند شد رفتم درو باز کردم دیدم سه نفر که خیلی گنده بودن اومدن سمتم و گفتن:ما از طرف آقای آگرست اومدیم.ایشون با شما کار دارن.

گفتم:آره جون عمت! اگر راست میگی همین باهاش تماس تصویری بگیر و همین حرفا رو بزن.

یکیشون گفت:باشه خانم دوپنچنگ.

تماس برقرار شد و واقعا آدرین بود.پس همراهشون رفتم.رسیدیم به یه خونه ی لوکس دو طبقه.یعنی آدرین به این زودی یه خونه تو تورنتو خریده یا اینو قبلا داشته؟

رفتم داخل خونه و با سه نفر مواجه شدم......


پایان پارت پنجم

قراره پارت بعد منحرفی باشه پس لایک و کامنت بالای ۲۵ تا.

لباس مرینت

لباس آلیا

یه چیز دیگه.هر کس میخواد سطح تجربش بالا بره میتونه تو وب من عضو بشه.من واقعا به نویسنده احتیاج دارم🙃