❣️عشق جادویی ❣️p۸
سلام
یکمی حرف دارم.
من این چند روز خیلی سرم شلوغ بود اول اینترنتم تموم و کلا گوشیرو ازم گرفتن بعد از مدتها گوشی اومد دستم و دیروز پریروز توی کانالم فعالیت کردم و دیروز اجیم گم شد و تا شب دنبالش گشتیم و حالا هم اومدم پارت بدم.
به اگاتا بگن ماجرا رو واسه یه همین سریع اماده شدن و فردا یه اون روز راه افتادن وستای روز بود که رسیدن و اگاتا به استقبالشون اومد
مکالمشون:
اگاتا:به به دوستای قدیمی چه عجباز این طرفا
مرینت:اگاتا بس کن اومدیم تا یه چیز مهم بهت بگیم
اگاتا:میشنوم
مرینت:اگاتا تو با لوکا پسر عموم ازدواج کردی
اگاتا :خب که چی؟
مرینت:اون ادم خوبی نیست میخواد به جهان حکومت کنه
اگاتا:منظورت
مرینت:من قرار بود باهاش ازدواج کنم
اگاتا:چیییییییی«با جیغ»
مرینت:چته الانم میخاد هممونو بکشه
اگاتا:میخوادتو رو بکشه به من چه
مرینت:لطفاً طلاقش بده
اگاتا:عمرا
برای پارت بعد از هر کدوم 20تا
ببخشید یه اتفاقی همین الان افتاد بقیش برا بعد.