❣️عشق جادویی ❣️p۸

💗Fatemeh 💗 💗Fatemeh 💗 💗Fatemeh 💗 · 1402/07/08 17:29 · خواندن 1 دقیقه

 

سلام 

یکمی حرف دارم. 

من این چند روز خیلی سرم شلوغ بود اول اینترنتم تموم و کلا گوشیرو ازم گرفتن بعد از مدتها گوشی اومد دستم و دیروز پریروز توی کانالم فعالیت کردم و دیروز اجیم گم شد و تا شب دنبالش گشتیم و حالا هم اومدم پارت بدم. 

 

 به اگاتا بگن ماجرا رو واسه یه همین سریع اماده شدن و فردا یه اون روز راه افتادن وستای روز بود که رسیدن و اگاتا به استقبالشون اومد

مکالمشون:

اگاتا:به به دوستای قدیمی چه عجباز این طرفا

مرینت:اگاتا بس کن اومدیم تا یه چیز مهم بهت بگیم

اگاتا:میشنوم

مرینت:اگاتا تو با لوکا پسر عموم ازدواج کردی

اگاتا :خب که چی؟

مرینت:اون ادم خوبی نیست میخواد به جهان حکومت کنه

اگاتا:منظورت

مرینت:من قرار بود باهاش ازدواج کنم

اگاتا:چیییییییی«با جیغ»

مرینت:چته الانم میخاد هممونو بکشه

اگاتا:میخوادتو رو بکشه به من چه

مرینت:لطفاً طلاقش بده

اگاتا:عمرا

 

 

 

برای پارت بعد از هر کدوم 20تا

 

ببخشید یه اتفاقی همین الان افتاد بقیش برا بعد.