
عشق و انتقام

این تک پارتی دوم میخوام بعد این دوتا رمان بنویسم
آسمون ابری بود.مثل حال من،تو درگیری با پلیس از دستش دادم میخوتم انتقام بگیرم.ما یه زوج شاد بودیم اما اونا ازم گرفتنش .
دو روز قبل.
ترزا-مایک همینا کافیه.
مایک-آره بریم.همه بخوابید روی زمین و کسی از جاش تکون نخوره .
ترزا
باهم اومدیم بیرون ولی من بعد از مایک رفتم ثبل از اینکه از بانک خارج شم برگشتم و دیدم رییس بانک داره به پلیس اطلاع میده .خواستم بزنمش اما نشد باید از اونجا دور می شدیم .لعنتی.
مایک -ترزا پلیسا دارن میرسن کجایی پس
ترزا-رییس بانک به پلیسا گزارش داد اصلحتو در بیار باید سریع تر فرار کنیم.
ترزا
همین جور که برای حفظ جون خودمون سمت پلیسا شلیک میکردیم از بانک خارج شدیم که یه دفعه یه تیر خورد تو پام افتادم رو زمین مایک برگشت تا نجاتم بده اما یه تیر خورد تو سرش.رفتم سمتش گفتم چیشد حالت خوبه.
مایک -ب ر و.
ترزا-گو.ه اضافی نخور قهرمان بازی هم در نیار میتونی بلند شی از دوتا مون از اینجام میریم (اینا رو با گریه گفت )
مایک -داد زد برو ترزا برو
خون زیادی ازش رفته بود پلیسا همین جور شلیک می کردن و منم با گریه از اونجا رفتم...
بعد اون اتفاق رسیدم مخفی گاه دیگه هیچ مایکی نبود که بهم بگه کارمون عالی بود یا باهم پولا رو بشماریم.
زمان حال.
ترزا-
از مخفیگاه اومدم بیرون میخواستم برمو مادرمو ببینم که یه ماشین که زیاد جلب توجه نمی کرد پیچید جلوم دستم رفت رو هفت تیرم رانندش یه مرد جون بود از اینا که معلوم بود خرخونن.
بهم گفت من جای تو بودم اصلا به خونه ی مادرم نمیرفتم حتی یه لحظه حتی به اونجا نزدیکم نمی شدم.
ترزا- چطور ؟تو کی هستی ؟از کجا میدونی میخوام کجا برم.
تلفنتو هک کردم و فهمیدم کجا میخوای بری.اونجا تو محاصره ی پلیسه و اونا منتظرن تا تو اونجا بری تا بگیرنت.
سوار ماشینش شدمو هفت تیرمو در آوردم و رو سرش گرفتم و گفتم :دوباره می پرسم تو کی هستی؟
لبخندی زد و گفت:به من میگن پروفسور...
دو سال بعد.
ترزا -خب جناب پروفسور جای بعدی که قراره ازش سرقت کنیم کجاست
پروفسور-بانک مرکزی
ترزا-خاطره ی کشته شدن مایک برام زنده شد و گفتم نه.
پروفسور-چرا نه؟
تراز -نمیخوام اون جا بریم .
پروفسور-چرا؟
ترزا - خب حتما یه دلیلی داره که نمیخوام اونجا بریم .
پروفسور-خب میخوام اون دلیلو بدونم.
بعد کلی حرف زدن باهاش بالاخره اون دلیلو فهمیدم و بش گفتم بخاطر نامزدت متاسفم اما همون کسی که نامزدت رو کشت روی پروندت کار میکنه و اگه اونجا بری حتما میاد و میتونی انتقام بگیری.
ترزا-تو از کجا میدونی
پروفسور -خنده ی ریزی کردو گفت به من میگن پروفسور
فردای اون روز که بیدار شدم آبی به دست و صورتم زدم و رفتم پایین،پروفسور داشت صبحانه می خورد.
متوجه اومدنم شد و
گفت:آمده ای برای دیدن نقشه زن عملیات
ترزا-صبحانمو بخورم میام اتاق برنامه ریزی مغز متفکر
(چون پروفسور خیلی باهوشه و نقشه هارو میکشه و ترزا هم عملیات هارو میره همدیگه رو اینجوری صدا میکنن)
ترزا-غذامو خوردمو رفتم سمت اتاق برنامه ریزی پروفسور اونجا بود و نقشه رو برام توضیح داد .
آماده شدیم که بریم سوار ماشین شدیم به طرف بانک رفتیم اون تو ماشین میموند و از دور پشتیبانی میداد و با بی سیم باهم در ارتباط بودیم وارد بانک شدم
بعد چند دقیقه با پولا از بانک خارج شدم پلیسا رسیده بودن این صحنه برام آشنا بود .دویدم سمت ماشین پروفسور خواست حرکت کنه که گفتم وایسا. اون کسی که مایکو زد رو دیدم پیاده شدم.
پروفسور -کجا میری
ترزا -الان میام
پشت دیوار قایم شدم سرشو نشونه رفتمو زدمش بعد اینکه افتاد رو زمین چهره ی مایک از جلو چشمام رد شد رفتم سمت ماشینو گفتم حالا برو .
پروفسور راه افتاد با خودم گفتم بفرما عزیزم اینم از
... انتقام...