های . بچه ها این رمان غمگینه بیاین ادامه تا یکم توضیح بدم‌ ❤

چطورین ‌؟ این رمان شیپ ادرینتی هست. راستش این همون تک پارتی رویای اخرین دیداره که تصمیم گرفتم رمانش کنم این پارت ازمایشیه .

شروع از زبان مرینت آندرسون

مامان برنمیگردی نه ؟ میخوام فراموشت کنم دیگه من مامانی ندارم . 

دیدم گوشیم زنگ میخوره بدون اینکه ببینم کیه اکسپت کردم . + بله ؟ 

_ الوووو مرینتتتت چرا جواب نمیدی تو دختررر . 

+ ها چیه زویی بعدشم گوشیم زنگ نمیخورد که ! 

_ ینی چی زنگ نمیخورد من ۲۰ بار زنگ زدممم تازشم ینییی چییی کهههه " ها چیه " شرکتو یادت رفته تووو ؟

 گوشیمو چک کردپم دیدم زویی ۱۹ بار زنگ زده پس حق با اونه ولی چجوری من ندیدم . 

+ اوه به کل یادم رفته بود . 

_ خسته نباشی ! خاک تو اون سرت گمشو بیا ببین اخراج نشدی .

+ اوکی الان میام . خدافظ 

تا خواست چیزی بگه قطع کردم . اصلا حصله شرکتو نداشتم .

 صدام هم افکت میکردم هرکی بم زنگ میزد یا جواب نمیدادم یا  اگه میدادم صدام افکت میشد . همینجوری تو حال خودم بودم که قلبم درد گرفت . + اخ . 

من چم شده ؟ چرا انقد حالم بده ؟ کمکککک مامانننن 😭  قبلا وقتی یک اخ میگفتم دنیا یک رنگ دیگه میشد کلی ادم میومدن پیشم . این همه سال رو پای خودم واستادم دیدی از پسش بر نمیام من هنوز نمیتونم حالا برگرددد لطفا ! بلند شدم رفتم تو اتاقم شلوار جینمو برداشتم با یک شومیز و رفتم صورتمو اب زدم . 

شرکت : 

زویی همکار و دوست صمیمیمه که منشی شرکته . 

_ بالاخرهه . تو چرا همش ماسک میزنی ؟

همیشه ماسک میزدم که کسی حال بد و قیافمو نبینه . 

_ چرا چیزی نمیگی ها ؟ 

گوشیمو از کیفم برداشتم و براش تایپ کردم " مریض شدم و اینکه صدام گرفته نمیتونم حرف بزنم . "

_ اوه الان خوبی ؟ برو اتاق رئیس . 

 با دستم تایید کردم و رفتم طبقه بالا ؛ در زدم .  مثل همیشه با صدای پر غرور گفت × بیا تو !!  

× خانم آندرسون .کجا تشریف داشتید ؟ فکر کردید هر چقدر دیر کنید ساکت میمونم ؟ 

نمیخواستم صدامو بشنوه ولی مجبور شدم بالاخره به حرف بیام تا اخراج نشم .

خیلی اروم گفتم : + سلام روزتون بخیر رئیس ! از شما عذر میخوام خیلی خیلی معذرت میخوام 🙏 

× خانم اندرسون فکر نکنین وقتی صداتون رو اروم و مظلوم کنید من تحت تاثیر قرار میگیرم 

اون اینطور فکر میکرد ولی من میخواستم صدام رو پنهان کنم  .

+ نه رئیس اینطور نیست شما تا به حال دیدید من همچین کاری کنم ؟ شاید صدام زسر ماسک ارومه .

× خب ماسک رو در بیار !

+ اما ..

× همین حالا !

ماسک رو در اوردم . 

از زبون رئیس که همون ادرینه

با دیدین چهرش تمام دنیا برام تیره شد انگار مرده بود رنگش پریده بود نوک بینیش سرخ شده بود چشماش خیس خیس بود و بزور باز نگه داشته بود موهاشم که مثل صورتش بهم ریخته بود 

با لکنت گفت : + رئیس حالتون خوبه ؟ میدونم اگه میخواید اخراجم کنید مشکلی نیست  چن ثانیه مکث کرد و یهو چشماشو بستو به سمت در دوید .  اشکاش جاری شده بودن . 

معلوم بود حالش بد جور بده . از جام بلند شدم و دنبالش رفتم محکم دستشو گرفتم و در دفترمو بستم . 

تعادل هم نداشت پرت شد تو بغلم و همینجوری گریه میگرد .

نمیدونستم چیکار کنم . خیلی خفه گریه میکرد . صدای گریه هاش منو یاد مادرم مینداخت . بعد ۴ دقیقه گریه هاش تموم شد و ازم جدا شد . + ممنون . عذر میخوام . امیدوارم بعدا ببینمتون اقای اگرست فعلا برای همیشه خدا نگهدار !

میخواستم چیزی بگم ولی رفت ...

پایان . امیدوارم خوشتون بیاد ۳۲۳۳ کارکتر