(Magician of love (3
آرم بیا جلو اون می دونه ما اینجا هستیم پس باید جولش بگیرم اون.....☀️🌙
(این قسمت آب هوا)
»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»
صبح با صدای گوشیم بیدار شدم مرینت بود پیام داده بود
مرینت:قرارمون یادمون نره.
من: باشه
بعد پاشدم و دوش گرفتم و لباس هام پوشیدم از ایدن که خواستم خدافظی که دیدم هوا ابری هستند.
من:وای نه
ایدن:چی شده آدرین؟
من:من با مرینت قرار دارد ولی هوا ابری
ایدن:آ.... نمی دونم خب قرار لغو کن.
من: نه وایسا یک فکری به ذهنم رسید.
ایدن:چه فکری؟
من:تو مگه جادوگر نیستی!
ایدن:اره،چرا؟
من:تو می تونی هوا صاف کنی؟
ایدن:اره....ولی..
من:خب میشه انجام بدی خواهش
ایدن:آما..... باشه.
این گفت و به آسمان نگاه کرد بعد گردن بندش تو دستش گرفت.
بعد از روی زمین بلند شد و تو آسمان معلق شود و دستش به سمت آسمان برد.
و نوری آبی به سمتش پرت شد و امد پایین و به من گفت: فرما
من:اما
ایدن:اما چی؟
من:بهتر نگاه کنی خودت
(از زبون ایدن)
برگشتم و آسمان نگاه کردم هوا طوفانی شده بود و داشت بیشتر می شد.
من: ببخشید آدرین
آدرین:مگه جادوگر نبودی چرا اینطوری شد
من:خب چون شاید یک کوچولو اشتباه کردم بذار دوباره امتحان کنم.
دوباره جادو انجام دادم و این دفعه شب شد و دوباره و دوباره.........
آدرین:ولش کن همین خوبه
من:ولی این که همون اولی هست؟
آدرین: لازم نیست دوباره انجام بدی خسته شدی
من:آما...
آدرین:لازم نیست ۱۰۰ بار انجام دادی!
من: باشه
بعد آدرین رفت و من هم تنها موندم و داشتم به جادوایی که داشتم فکر می کردم.
که موبایل آدرین زنگ خورد و من هم نمی دونستم چه جوری جواب بدم.
دکه زدم و بعد صدای آدرین شنیدم که می گفت:ایدن چی کار کردی
من:چی!چی شده؟
آدرین:آسمان نگاه کن
بعد نگاه کردم و دیدم که گند زدم هوا طوفانی، ابری، بارونی،آفتابی،.....بود
من:الان کجایی؟
آدرین:زود درستش کن!
که صدای فریاد آدرین آمد که داشت می گفت: کمک
من هم سریع خودم جمع جور کردم و کتاب جادو هام باز کردم.
سریع یک پرتال باز کردم و آدرین از توی طوفان کشنودم بیرون.
من:آدرین دستم بگیر
آدرین:ایدننننننننننن
بعد دستش گرفتم و آوردمش داخل از ترس داشت سکته می کرد.
آدرین:این دیگه چه کوفتی بود.
من:ببخشید فکر کنم موقع انجام جادو همه اون آب هوا باهم گذاشتم.
آدرین:وایسا مرینت کو با من بود؟
من: مرینت کی هست؟
آدرین: همون دختر مو آبی
من:آ پس اون دختر با تو بود
آدرین:در کجا هست؟
من: ببخشید وایسا
بعد رفتم و یک پرتال دیگه باز کردم و اون هم آوردم.
مرینت: آدرین
آدرین:مرینت
بعد به سمت هم دویدن و هم بغل کردن و خواستن هم بوس کن گفتم:بچه ها الان مشکلات بزرگتری داریم.
آدرین:راست می گی ببخشید
من:اشکال نداره
مرینت:چی شده تا حالا پاریس همچین آب هوایی نداشته
آدرین به من اشاره داد
من:خوب چی اگه شازده خان نمی خواست درست کنم هوا اینطوری نمی شده.
بعد ادامه دادم و گفتم که این جا نمی تونم هوا درست کنم منشع اصلی از برج هست نگاه کنید.
آدرین:اره راست میگی طوفان اون جا بیشتر هست.
من:برای همین میشه اونجا نابودش کرد
مرینت:خب تو جادوگری یک دریچه به سمت اون جا باز کن.
من هم به حرف مرینت کوش کردم و سعی کردم دریچه باز کنم ولی نه شد.
آدرین:چی شد؟
من:نمی دونم شاید نه
آدرین:حالا چی کار کنیم.
مرینت:من می دونم!
(۱ ساعت بعد از زبون آدرین)
آدرین:ایدن بلاخره رسیدیم
ایدن:اره تونستیم
مرینت: بچهها اون کی؟
یک پسر سیاه تو آسمان معلق بود.
ایدن:امکان نداره.
من:ایدن اون کی هست؟
پسر برگشت و به ما نگاه کرد لبخند شیطانی زد به سمت ایدن آمد محو شد.
ایدن:پس این تو بودی
من:اون کی ه .....
که ایدن هوا صاف کرد بعد از اون همه ماجرا بعد همون نگاهی به آسمان کردیم زدیم زیره خنده.
ایدن:چی خنده داره؟
من:کل این ماجرا
بعد ایدن گفت: بچهها چه هوای خوبی هست رنگین کمون میخواین درست کنم؟
نههههههههههه
»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»
آرم باش طولانی بود ولی زندگی کوتاه هست لذت ببره روز خوش👋☀️🌙